درامانقد-تئاتر: چالشی که همواره نوشتن یک مونولوگ در دل خود دارد، همین نفسِ مونولوگ بودن است. چرا یک متن نمایشی باید به صورت مونولوگ نوشته شود؟ این سؤال را به شکلی بنیادی تر نیز می­ توان مطرح کرد: چرا یک انسان باید با صدای بلند با خود حرف بزند؟ آنهم بدون آنکه عاملی بیرونی او را به حرف بیاورد و درنسبت با سخنان او سخن تولید کند و سلسله ای از گفتار را بسازد که گفت­ و گو می ­نامیم. آیا این چیزی جز اضطرار یافتنِ نیاز به بیان و دیده شدن نیست؟ آیا مونولوگ همین اضطرار انسان برای بیان خود نیست؟

هر مونولوگی باید به نوعی مخاطب را از جهت علت وجودی خود قانع کند. انسان­ ها یا با خود سخن نمی­ گویند یا اگر سخن می­ گویند آن را چنان غیر عادی می­ پندارند که این حرف زدن با خود را علنی نمی­ کنند. به همین جهت ظهور اجتماعی مونولوگ همواره نامحتمل­ تر از دیالوگ است. خاصه در جامعه ای که فقدان فردگرایی و ارزش ذاتی قائل نشدن برای انسان، برجسته است. در این فضا جدای از عدم امکان و استقرار دیالوگ، اساساً مونولوگ نیز درک نمی شود، چرا که انزوا و حتی تنهایی در چنین جامعه ای سخت تر بیان می شود و اگر هم بیان شود به سختی درک می گردد.

اما پس از مبنای فلسفی، دلایل صورت یافتن مونولوگ مانند هر عنصر برسازنده فرم باید عینی باشد. در اکثر موارد این وضعیت ذهنی شخصیت است که علت اصلی شکل گیری مونولوگ می شود، شخصیت برسازنده زبان و زبان سازنده مونولوگ است. اما گاه مثلاً در برخی از مونولوگ های پرشماری که محمد چرمشیر نوشته است خودِ زبان و ساختار منطق گریز آن که گاه از منطق شعر پیروی می کند منتهی به شکل گیری مونولوگ می شود. زبان و درک آن بر خود شخصیت(انسان) مقدم است. بدون شک مونولوگی با منطق انسانی و شخصیت پردازانه در نسبت با مونولوگی که مبتنی بر زبان و شاعرانگی آن ساخته می شود از استحکام و شفافیت دراماتیک بیشتری برخوردار است. «ترس و لرز» نوشته و کار مریم زرینی که این روزها در سالن کوچک تالار مولوی اجرا می شود دست کم از این استحکام فرمال برخوردار است که شخصیت و ذهنیت اوست که مونولوگ را شکل می دهد. فضای حسی نمایش «ترس و لرز» که عامل ترس و ارجاع به رازآمیزی مکان در آن پررنگ است، مونولوگ زاست. خود تنهایی و بی دفاعی دختری که تلاش می کند با وجود الکن بودن ذهنی بسیط، ناآگاهی نسبت به موقعیت و محدودیت زبان، وضعیت خود را شرح دهد، می تواند دلیلی باشد برای وجود مونولوگ. چون تنها بیرون ریختن این حجم از کلمات سرگردان است که وضوح ایجاد می کند، نه گفت و گو که در نسبت با چنین شخصیتی، او را همواره به حاشیه می راند. اینجا روندبازشناسی موقعیت برای خود شخصیت به اندازه ناآگاهی ما علت بیان است.

نمایش داستان دختری است که در خانه ای هراسناک به سبب فضا و ساکنین ­اش، با مادری از کار افتاده زندگی می کند. خانه ای که در زیرزمین آن مواد مخدر ساخته می شود و کم کم حاضران اصلی آن در شکل یک خانواده، استیلایی تمام عیار بر دختر پیدا می کنند و دختر در واقعیت چاره ای جز تن دادن پر هراس به این استیلا ندارد. فضای معنایی و جامعه شناختی نمایش ما را به این نمادسازی می رساند که دختر را در بستر جامعه ای پدر سالار ببینیم که با وجه سرکوب گر و مخوف خانواده روبرو می شود و چاره ای جز تن در دادن به زندگی در هراس  و حذف تدریجی ندارد. آنچه به عنوان اضطرارِ گفتن در مونولوگ گفته شد برآمده از همین سرکوب، حذف تدریجی و غیاب است، که در تنهایی و انزوای محض تنها راه بیان شدن را تک گویی و گفت و گوی ذهنی با خود می گرداند. نوعی گسیختگی روانی که نقش اجتماعی به شکلی الزام آور با خود همراه می آورد.

در اجرا زرینی تلاش کرده که با اتکا به توانمندی بازیگرش از هر عنصر  عینی و سازنده در صحنه پرهیز کند تا تماشاگر کاری جز تعقیب بازیگر نداشته باشد و از طریق فضایی که بازیگر می سازد موقعیت و جهان نمایش را بنگرد. همین مسئله نمایش «ترس و لرز» را در ابتدا دیریاب می کند؛ به این دلیل که از میان ذهن آشفته و گسیخته دختر راه نفوذ به بستر عینی زندگی او باید باز گردد. قرار است با بیان بازیگوش و مرکز گریز دختر، ما فضا آدمهای متعددی را که به نظر از او پیچیدگی بیشتری دارند را بشناسیم.

در عین اینکه مدت نسبتاً زیادی صرف سکوت ابتدایی و پخش ویدئویی از خانه ای می شود که بعدتر دوشادوش دختر، مرکزیت و تشخص پیدا می کند، اما کل نمایش با ریتم و تمپویی تند اجرا می گردد. در حقیقت با یک تمپو و ریتمی یکنواخت اما پر سرعت ما گفته های دختر را می شنویم. درست است که بخشی از موقعیت و وضعیت هراسناک از طریق همین ریتم منتقل می شود، اما در عین حال آغاز و میانه و پایانی متکی بر یک ریتم پایدار عاملی است که شناخت موقعیت را از شفافیت که در خود متن ملحوظ است دور می کند. گویی هراسی کاذب از افتادن ریتم و قطع شدن همراهی تماشاچی، گروه اجرایی را به دامان حفظ یک ریتم تند یکپارچه انداخته است.

اما شاید همین فشردگی و ریتم با وجود لطمه ای که به برخی لحظات، خاصه در یک سوم ابتدایی مونولوگ زده، در نهایت خشونت کنش انتهایی را تبدیل به ضربه ای اثر گذار به لحاظ دراماتیک کرده است. انتهای نمایش درست لحظه ای است که ترس ناشناخته ابتدایی در دختر تبدیل به ترس ما می شود و مکان بی معنای ویدئوی آغازین تبدیل به مکانی با معنایی هراس آور در ویدئوی انتهایی می گردد. همه چیز در نهایت منتهی به یک شکوفایی و معناسازی می شود و سرانجام وحشت پیچیده و ترس آوری که در ابتدا دختر را می لرزاند به ما منتقل می شود و سرمای ترس دیگری در وجود تماشاگر تبدیل به گرمای ترس درام در سالن نمایش می شود.

بازی خوب زینب گرمارودی در اجرای نقش، حفظ ریتم و نگه داشتن و عبور از لحظات، یکی از نقاط قوت نمایش است، البته اگر ریتم در یک تنوع و تبدُّل سیالتری ساخته می شد، طبیعتاً زوایای بیشتری از توان بازیگر نمایان می شد و در نتیجه پیوندی قوی تر میان بازی و تماشاگر شکل می گرفت.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید