درامانقد-ایده نقد: آخرین باری که زاون قوکاسیان را مثل همیشه سر حال دیدم در جریان ساخت مستندی بود دربارۀ سینمای آزاد که از یکسال پیش ساختش را آغاز کرده بودم. در آن روزهای پایانی شهریور 93 در «موزۀ سینما» با هم قرار گذاشتیم تا گفتگویی را در بارۀ سینمای آزاد با او ضبط کنیم؛ گفتگویی که در بخش سینمای ارامنۀ «موزۀ سینما» انجام شد. آن گفتگو برای من سفری شد به قلب رؤیاهای جوانان «سینه فیل» دهۀ 40 ایران، که با ورود دوربینهای سوپر 8 به بازار، رفت و آمد به محفلهای روشنفکری آن زمان (در مورد زاون خاصه رفت و آمد به حلقه های ادبی اصفهان و معاشرت و دوستی با بعضی از اعضاء جُنگ اصفهان)، دوستی و رفاقت و همکاری با بچه های کارگاه نمایش و سر آخر گذراندن وقت و زندگی در سینه کلوبها و کانونهای فیلم و پشت گرم به فیگور اعظمی همچون فریدون رهنما، به عنوان مهمترین حامی سینمای تجربی در آن زمان، همه و همه دست در کار خلق «نسلی» شدند که رؤیایی جز سینما در سر نداشت؛ نسلی از جوانان پریشان و رمانتیک و رؤیاباف که مثل تمام سینه فیلهای قرن بیستم به یک عارضه دچار شده بودند، عارضه ای به نام تصویر سینماتوگرافیک.
به این ترتیب دیگر همه چیز برای یک انفجار آماده بود. درست در سالهای اوج و تسلط «فیلمفارسی» جوانانی پا به عرصه گذاشته بودند که به قول گلوبر روشا با دوربینی در دست و ایده ای در سر در پی سینمایی به واقع «آزاد» بودند، آزاد از همۀ قید و بندها، آزاد از سلطۀ تهیه کننده ها، آزاد از استبداد پخش و تولید و حتی آزاد از دستورالعمل های فرمی و محتوایی در روایت، مونتاژ، دکوپاژ و مضامین. و این سینمایی بود که حقیقتآ بر پایۀ ایدۀ «رفاقت» شکل گرفته بود؛ سینمایی آزاد، برادرانه، رفیقانه و محصور در دوستی، و این یکی از «لحظه»های کلیدی در تاریخ زیرزمینی سینمای جمعی در قرن بیستم بود.
بنابراین یک مواجهه حقیقی، سوبژکتیو و حتی سیاسی با فیگوریهایی همچون زاون، نصیبی، پایور یا کیانوش و داریوش عیاری تنها به میانجی نوشتن از «سینما آزاد» ممکن است، و این تنها راه بیرون کشیدن یک سوبژکتیویته کلی از دستاوردهای آنان از دل تاریخ سینمای ایران است. پس نوشتن از تک تک آن جوان ها در اصل نوشتن از سینمای آزاد است و همزمان نوشتن از تمام جوانان آن سالها، کسانی چون کیانوش عیاری و ابراهیم حقیقی و همایون پایور و دیگران و البته برادران نصیبی، چرا که آنها جدای از این که هرکدام هنرمندان شناخته شده ای در زندگیهای فردی خود شدند در یک «لحظۀ» ده ساله به یک جنبش و جریان حقیقی وصل شدند و هرکدام بدل به تکه هایی از این تاریخ شدند و حالا هر کدام از آنها حامل تاریخ خودشان از سینمای آزاد هستند، تاریخی سرشار از امیدها و شکستها، چرا که آنها یک بار و برای همیشه مورد خطاب آن اعلان کلی قرار گرفتند و بدل به سوژه های آن جنبش شدند، سوژه هایی که شاید با وفاداری و یا عدم وفاداری به آن جریان، مورد قضاوت تاریخ حقیقی قرار می گیرند. درست مثل موج نوی فرانسه، یا هر جنبش و رخداد عظیم سیاسی یا هنری، که سوژه های خود را خلق می کند و آن سوژه ها در آن بزنگاه های تاریخی تنها با آری گفتن به یک اعلان از فردیت محضشان خارج شده و به یک تاریخ کلی متصل می شوند. ما هنوز گدار، تروفو و ریوت را تفنگداران موج نو می نامیم، حتی پس از پایان موج نو، چرا که حقیقت آنها تنها در اتصالشان به حرکت موج نو ساخته می شود. پس مشخصۀ کسانی که در دل یک جنبش سوژه شدند تنها در همین نکته نهفته است. آنها به واسطۀ اتصال به یک رؤیای جمعی بدل به حاملان تاریخ می شوند.
از این رو بر فرض «عمو زاون» برای من، یعنی یک رؤیای جمعی به نام سینمای آزاد، که در سال های نوجوانی ام تحت تأثیرش تخیل کاری مشابه آنچه آنها انجام داده بودند را در سر داشتم؛ «عمو زاون»ی که وقتی ما هنوز در اوان کودکی بودیم برایمان جلسات نمایش فیلم ترتیب می داد و ما را نیز چون خودش مبتلا می کرد به «عارضۀ تصویر». او مثل هر سینه فیلی خوب، می دانست که سینما را با فیلم دیدن می توان آموخت؛ کاری که فرخ غفاری تحت تأثیر هانری لانگلوآ با تأسیس کانون های فیلم در دهۀ سی در ایران انجام داد و سینما را وارد قلب و مغز زاون و هم نسلانش کرد. در ادامه به ذکر چگونگی شکل گرفتن سینمای آزاد اصفهان خواهم پرداخت که زاون قوکاسیان از بانیان آن بود.
در اصفهان شکل گیری سینما آزاد به اطلاعیه ای بر می گشت که به نوعی دعوت به فیلمسازی بود. زاون همراه ده نفر دیگر که اکبر خواجویی را هم شامل می شد جمع شدند. با مشکلات فراوان ساختمانی اجاره شده بود و تا پیش از ورود زاون کاری جز گرفتن چند حلقه فیلم متفرقه انجام نشده بود. اینجا اولین تلاش ها برای تشکیل هستۀ اولیۀ سینمای آزاد اصفهان شکل گرفت. به همین منظور انتخاباتی برگزار شد و زاون قوکاسیان شد مسئول سینمای آزاد اصفهان، و کسانی که در آنجا دور هم جمع شده بودند شروع کردند به فیلمسازی؛ فیلم هایی که کاملآ با نگاه تجربی آنها به فرم و ساختار و مضامین تولید می شد. خود زاون تحت تأثیر «چشمه» آربی آوانسیان (که بعدها کتابی دربارۀ آن منتشر کرد، کتابی که تبدیل به اولین کتاب دربارۀ یک فیلم در ایران شد که خود اتفاقی ماندگار در تاریخ نگاری سینمای ایران است) و فیلم هایی که از برگمان در جشن هنر شیراز دیده بود شروع به ساختن فیلمهای کوتاه کرد؛ فیلمهایی همچون «در فلق» (که همراه فیلم «خانه ام ابری است» ابراهیم حقیقی از برگزیدگان یکی از جشنوارههای سینما آزاد بودند) یا «فصلی دیگر». «فصلی دیگر»، که متأثر از «چشمه» دارای فرمی ساکن در فیلمبرداری و دکوپاژ است، فیلمی است که جدا از محتوای مذهبی اش تلاشی مستندنگارانه است برای ثبت معماری از دست رفتۀ اصفهان، در کنار فضاهای ذهنی و لحن سوررئالی که مادر پیری را نشان می دهد که شهادت فرزندش را باور نمی کند؛ فیلمی تقریبآ صامت و غرق در سکوت.
نکتۀ مهمی که در هسته های سینمای آزاد در اصفهان، تهران و شهرهای دیگر خودنمایی می کرد ارتباط زنده و پویای آنها با مردم بود، به طوری که در آن فضای تسلط فیلمفارسی آنها توانستند به وسیلۀ اکران منظم فیلم هایشان در خانه ها، دانشگاه ها و مکان های غیر رسمی ای از این دست، خارج از سالن های بزرگ نمایش رسمی فیلم، و به دور از استبداد پخش رسمی، مخاطبان خودشان را به شکلی پویا و زنده «خلق» کنند. زاون، که خود «عروس کهنه» را هم در آن سالها ساخته بود، به همراه کسانی چون اکبر خواجویی، رضا مهیمن، حسین سیاح ، مرتضی مسائلی، پرویز حسن پور، محمد علی میاندار، رحیم علی افشاری و اکبر خامین در سینمای آزاد اصفهان حدود سی فیلم سوپر هشت ساختند. از این رو جدا از تقدیر سینمای آزاد، که اعضایش یا به سینمای حرفه ای رو آوردند و یا منزوی گشته و سینما و فیلمسازی را به طور کلی کنار گذاشتند، سینمای آزاد در آموزش سینما به نسلی از جوانان عاشق فیلم نقشی اساسی ایفا کرد. «آموزش» یکی از عناصر کلیدی فعالیت های تحقیقاتی و سینمایی زاون تا پایان عمر بود و نسل به نسل در کار تربیت سینمایی شاگردانش بود، که همین نکته او را و کسانی چون بهنام جعفری (که مرگ نابهنگامش در جوانی از تراژدیهای سینمای ایران است)، حسن بنی هاشمی (که زاون کتابی دربارۀ او تهیه و منتشر کرد) و نصیب نصیبی (که «مرگ یک قصه» و «چه هراسی دارد ظلمت روح» از آوانگاردترین آثار تولید شده در سینمای آزاد بودند) را به چهره های ماندگار این جنبش ده ساله بدل کرده است.