درامانقد-تئاتر/مینا صفار: «پرواز بهتاریکی» بهکارگردانی افشین هاشمی و بازی خودش، ایوب آقاخانی و مونا فرجاد نمایشی است که با دخل و تصرف دراماتیک در تاریخ قصد دارد قصه عشق و آزادی، سترونی و اعتراض، سانسور و رهایی را برای مخاطب این روزهای تئاتر روایت کند. متنی که نویسنده آن افشین هاشمی است و خودش در مقام کارگردان و همچنین بازیگر این نمایش بیشترین نقش را در روی صحنه رفتن آن در تالار چهارسوی تئاتر شهر داشته است. درباره جزییات این نمایش، شکل و شمایل و بازیهای آن با افشین هاشمی،؛ ایوب آقاخانی و مونا فرجاد گفتوگو کردهایم.
خانم فرجاد کار دشواری در پیش داشتید، شما همزمان در دو نمایش «شیرهای خانباباسلطنه» و «پرواز به تاریکی» بازی میکردید که تمرینهای نمایش جدید شما همزمان با «شیرهای خانباباسلطنه» بود و در اوایل اجرای «پرواز به تاریکی»، این دو نمایش هم زمان اجرا میشدند. این همزمانی در ابتدا برای شما مشکلی را پیش نمیآورد؟
مونا فرجاد: گاهی خودم را با گلاب آدینه مقایسه میکنم که چه نقش دشواری در «شیرهای خانباباسلطنه» بازی میکنند و به این نتیجه میرسم که باید سکوت کنم. همچنین چندی پیش مارال همزمان در دو نمایش «صبح یه روز لعنتی» به کارگردانی حسن باستانی و «شب دشنههای بلند» به کارگردانی علی شمس بازی میکرد و بعد از تمام شدن اجراهای نمایش حسن باستانی، دوباره همزمان در «طپانچهخانم» به کارگردانی شهابالدین حسینپور و «شب دشنههای بلند» بازی میکرد! آنقدر جملههای نمایش «طپانچهخانم» سخت بود که حتی نمیشد از روی متن آنها را خواند. از سویی دیگر «شب دشنههای بلند» در تئاتر مستقل اجرا میشد و «طپانچهخانم» در پالیز و باید در مدتزمان 15 دقیقه از مستقل به پالیز میرفت؛ مارال برای رسیدن به سالن، موتور میگرفت! وقتی این شرایط دشوار را میبینم، به این نتیجه میرسم که کار چندان مشکلی نمیکنم! تازه نود دقیقه میان دو اجرا زمان دارم.
در نمایش نخست شخصیتی بسیار فانتزی را ایفا میکنید اما در «پرواز به تاریکی» شخصیت پریزاد را بازی میکنید که بسیار منطقی و شاعر مسلک است. چگونه این دو نقش را از یکدیگر تفکیک کردید؟
مونا فرجاد: این دو نمایش فضاهایی کاملا متفاوت دارند. احساس میکنم این کار شدنی است؛ مثل این است که سر یک پروژه فیلمبرداری باشم و از سر آن کار، برای اجرای تئاتر به سالن بروم. جالب اینجاست یکی از ترسهای من این است که ناگهان دیالوگ یکی از نمایشها را در دیگری بگویم! البته تا امروز چنین اتفاقی نیفتاده است و امیدوارم هیچگاه رخ ندهد اما این فوبیا با من همراه است. خوشبختانه بهقدری «شیرهای خانباباسلطنه» را اجرا کردهایم که در پوست، گوشت و استخوان ما رفته و هرچند چون صحنه تئاتر، زنده است، امکان اشتباه کردن وجود دارد اما برای کم کردن این اشتباهها باید تمرکز داشته باشیم. یادم است در زمان اجرای «بیوههای غمگین سالار جنگ» بهاندازه یکهزارم ثانیه، ذهن من از صحنه رفت به جای دیگری و برگشت! بعد از آن از استرس تمام بدنم خیس عرق شده بود و آن زمان بود که فهمیدم وقتی میگویند باید ششدانگ حواس بازیگر روی صحنه باشد، چه میزان مهم است! هرچند واقعا این حضور در دو نمایش، انرژی ذهنی بسیار زیادی از من میگیرد. خصوصا اینکه در «پرواز به تاریکی» شخصیتی بسیار رئالیستی را بازی میکنم که شبیه آن را پیش از این بازی نکرده بودم و این وجه از شخصیت، کار مرا بسیار دشوار میکند. کلام من باید مونوتن باشد و صورت من حالت بت دارد که از تجربیات گذشته ام دورتر است و برای من بسیار هیجانانگیز است.
آقای هاشمی شما برای نگارش «پرواز به تاریکی» از نمایشنامه «عقابی با دو سر» نوشته ژان کوکتو استفاده کردهاید و بهنوعی نوع ارتباط با آدمها را از این اثر وام گرفتهاید. اگر سیر نمایشنامههای شما را در نظر بگیریم، این نمایشنامه در کجا قرار میگیرد؟
افشین هاشمی: نمایشنامه کوکتو دقیقا درباره ملکهای است که یک شاعر آنارشیست قصد دارد او را ترور کند. این نمایشنامه را آذرماه سال ۱۳۸۱ نوشتم.
پس تقریبا ۸ سال پس از نمایشنامهی «درستکارترین قاتل دنیا». چه میشود که نمایشی همچون «درستکارترین قاتل دنیا» در بیزمان و بیمکان اجرا میشود اما برای «پرواز به تاریکی» دورهای تاریخی و مکان بندر انزلی را در نظر میگیرید؟
افشین هاشمی: قصه به نویسنده میگوید که در کدام شکل باید نوشته شود. قصه حتی میتواند تعیین کند که بهصورت نمایشنامه، فیلمنامه و یا داستان نوشته شود. یک قصه در فضای واقعی جا میگیرد و قصهای دیگر باید در لازمان و لامکان روایت شود. البته فارغ از تمام این بحثها باید توجه داشت که برای خود من، نویسندگی، بهانهای برای بازیگری است. از ابتدا متنها را مینویسم تا خودم بازی کنم. یکی از دلایلی که «درستکارترین قاتل دنیا» همواره مورد توجه دانشجویان است و اجراهای دانشجویی بسیار زیادی از آن به صحنه میرود، این است که من زمان نوشتن به این فکر میکنم که چگونه آن را بنویسم که بتوانم تولیدش کنم. آن سالها برای اینکه بتوانم نمایش را اجرا کنم؛ باید به گونهای مینوشتمش که هم بشود با بازیگران دیگری اجرایش کرد و هم اگر بازیگران نپذیرفتند در نمایش بازی کنند، آن را تکنفره به صحنه ببرم.
ایوب آقاخانی: جنسی از فرهیختگی هست که پیشگویی در درون آن وجود دارد. خود من بهعنوان نویسنده، ریخت روشنی در امر نویسندگی دارم. بلافاصله به یک موقعیت اجتماعی فکر میکنم. من همواره و در یکانیکان نمایشنامههایی که نوشتهام هم همین کار را انجام دادهام اما یک نمایشنامهام «رودکی» است که در همان بستر تاریخی و همان ادبیات عجیبوغریب روایت میشود، نمایشنامه دیگرم همچون «زمین مقدس» با حال و هوای رئالیستیک پیش میرود و نمایشنامه دیگرم که اتفاقا پیشگویانه و عجیب بود، «مرثیهای برای یک سبکوزن» نام داشت که با افشین هاشمی آن را سال 1388 اجرا کردیم. این متن در کارنامه کاری من متفاوت است چون در آن دوران جامعه به من فرم دیگری از کار را پیشنهاد داد؛ من از رویکرد کاملا رئالیستی خودم با همراهی افشین هاشمی به این نتیجه رسیدیم که همه بازیگران، من، افشین هاشمی، نگار عابدی، هدایت هاشمی و خسرو احمدی با نام اصلی خود حضور داشته باشند که برای نخستینبار در تئاتر اتفاق افتاد. البته بعد از آن، در بسیاری از نمایشها این ایده را دیدم. کار ما هم کار عجیبی نبود اما فرم متفاوتی داشت. انگار اگر در آن بزنگاه با این فرم کار نمیکردیم، در التهابات اجتماعی کار پس زده شود. در آن دوران کسی حوصله تئاتر دیدن نداشت اما این نمایش بسیار با استقبال مواجه شد چون من به پیشنهاد جامعه گوش دادم. از دید من هنرمندی که با جامعه بیرون از خود متصل باشد اما بخواهد در نسبت با جامعه حرف بزند، پیشنهاد را از جامعه میگیرد. اتفاقا هنرمندان مخاطبان خود را دورهای انتخاب میکنند و بهسرعت مخاطبان خود را از دست میدهند که فرم خودشان را به نیازهای جامعه تحمیل کردهاند. این داد و دهش دائم و مستمر میان جامعه سفارشدهنده و نویسندهای که در واکنش به جامعه اثر تولید میکند، امکان ندارد بیتوجه به نیازهای اجتماعی باشد و نوعی عمل متقابل اتفاق میافتد. اگر هنرمند به پیشنهاد جامعه گوش ندهد، ناگهان به خود میآید و میبیند که جامعه از او سه یا سه دهه جلوتر است و هنرمند ناچار است روی ارزشهایی پا سفت کند که برای جامعه جذابیت ندارد. ممکن است حرفهای هنرمند را جامعه قبول داشته باشد اما فرم او را نمیپسندد.
شما «پرواز به تاریکی» را ابتدا در تماشاخانه آو، دا فعلی اجرا کردید و به نظر میرسد محیط این سالن، کاملا با شرایط این نمایش منطبق است. چه میزان فضای دا را برای این اجرا مناسب میدانید؟
افشین هاشمی: این نمایشنامه بسیار پیشتر به تئاتر شهر و تالار مولوی پیشنهاد شد. بیش از یک سال درگیر این درخواست بودم اما درخواست ما جدی گرفته نشد و به فراموش سپرده شد. درنهایت احساس کردم دوست ندارم معطل تصمیم یک مدیر بمانم و تصمیم گرفتم نمایشم را اجرا کنم. درنتیجه به درستترین مکان برای اجرای این نمایشنامه رسیدم چون محیط آو بهشدت به فضای نمایش نزدیک بود. نمایش در این سالن خوب اجرا شد اما همیشه دوست داشتم نمایش را در شرایطی دیگر و شرایطی که محیط به کمک نمایش نیاید هم تجربه کنم تا تئاتر بودن نمایش خود را نشان دهد و از میزان جذابیت و تئاتر بودن این اثر آگاه شوم. البته فضای آو همانقدر که به نمایش کمک میکرد، دست مرا در کارگردانی میبست؛ به خاطر امکانات سالن، نمیتوانستم میزانسنهای بهتر ایجاد کنم یا نور خوبی در سالن داشته باشم حال همان نمایش را در شکلی تئاتریتر آزمایش میکنم تا بدانم چه میزان روی صحنه جواب میدهد.
ما در «پرواز به تاریکی» شاهد هستیم که یک ماه بسیار پرتنش سپری میشود و پریزاد در جریان نمایش، بارها لباس عوض میکند. با توجه به اینکه فاصله چندانی در زمان تعویض صحنهها در اختیار ندارد، چگونه این تعویض لباسها را به انجام رساندید؟
مونا فرجاد: واقعا کار دشواری است. زمانیکه افشین هاشمی به من گفت که چند دست لباس دارم و باید آنها را در جریان نمایش عوض کنم، شوکه شدم و به او گفتم که من از روی صحنه خارج نمیشوم و چگونه باید این کار را انجام دهم؟! این تغییر لباسها واقعا استرسزا است چون من در کمتر از 10 ثانیه باید این لباسها را عوض کنم! البته فکر میکنم این تعویض لباس بهشدت به نمایش کمک میکند چون به ما کمک میکند تغییر زمان و حالات پریزاد را با این تغییرات نشان دهیم.