نگاهی به «آخرین پرچم افراشته» واپسین ساخته ریچارد لینک لیتر
درامانقد-سینما: فیلمهای ریچارد لینکلیتر، کارگردان مستقل آمریکایی همواره همچون یک سفر است. سفری که بهسادگی، سفر اصلی انسان یعنی زندگی را معنا میکند. این تم را به طور پررنگی میتوان در فیلمهای ویم وندرس هم دید. سفری بیهدف، پر تغییر و کند به مانند سفرهای زندگی که تبدیل به نمادی از سفر زندگی میشود. البته این بهمعنای آن نیست که وندرس یا لینک لیتر دست به نمادسازی میزنند آنها داستان سفر آدمهایی که در فیلم وجود دارند را نشان میدهند، اما شخصیتها و مسائلی که با آن سفر همراه است منتهی بهمعنایی بزرگ درباب زندگی میشود. لینکلیتر همواره به سادهترین شکل داستانش را روایت میکند و همواره این داستان را شفاف و البته ساده و تک خطی نگه میدارد. او از خلال این سادگی و سرراستی مفاهیم فلسفی را در آثارش برجسته میکند.
سفر آدمهای لینکلیتر الزاما متمرکز نیست و هدفش گاه به سادگی به واسطه عشق یا حتی چند کلمه حرف و معاشرت تغییر میکند.آدمهای او در لحظهها جاری میشوند نه پیشفرضها و ترسها. لینکلیتر از همان اولین تجربیات خود در فیلمسازی در «علاف»(slacker) که سال 1991 ساخت تا تجربه درخشان «پسرانگی»(boyhood) در سال 2014 که بلوغ تصویر این سفر حماسی در قالبی ساده و خودمانی است، کاری جز نمایش انسانهای معمولی و غیردراماتیک با ذهنهایی بزرگ و پرسوال نداشته است. لینک لیتر حتی در تجربیات تجاری و غیرشخصیتر خود همچون «مدرسه راک» بهجای درجا زدن در الگوهای داستانی، تلاش کرده انسان را از طریق خلق لحظات، مراودات و محاورات روزمره به شکلی حقیقی تصویر کند.
در یک کلام لینک لیتر فلسفیترین موقعیتها و مفاهیم را در قالب زندگی هر روزه نمایش دادهاست. سه گانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمهشب» که از محبوبترین آثار دودهه اخیر سینمای جهان محسوب میشوند شامل گفتوگوهای یک زن و مرد درباب بخشی مهم از سوالات انسانی است که در رابطهای که خود بهشدت جذاب و متفاوت است بیان میشود.
آخرین ساخته ریچارد لینکلیتر به نام «آخرین پرچم افراشته» براساس رمانی بههمین نام و نوشته دِریل پانیکسن منتشر شده در سال 2005 است. فیلم داستان پزشکی ارتشی به نام «داک» است که دوستان قدیمی خود در جنگ ویتنام «سال نیلن» و «ریچارد مولر» را پیدا میکند و از آنها میخواهد در تشییع جنازه تنها فرزندش که عضو نیروی دریایی بوده و در جنگ عراق کشته شده او را همراهی کنند. هر یک از شخصیتها بهگوشهای خزیدهاند، یکی الکلی شده و دیگری کشیش و خود داک هم با از دست دادن همسر و فرزندش در افسردگی و اندوه شدید بهسر میبرد. فیلم با وجود آدمهای زخم خوردهاش لحنی کمیک و سرحال دارد. یک کمدی واقعگرا و غیرافراطی که با خونسردی آدمهایش را معرفی میکند و درنهایت غمهای آنها را به اشکهای آرام و ساکت مخاطب بدل میکند، اما تلخ و ناامید نمیشود. فیلم احساساتی است اما نه احساساتگرا بنابراین همواره فاصله معقول خود را از اندوهنمایی یا خندههای مصنوع یک کمدی امروزی حفظ میکند«آخرین پرچم افراشته» به نوعی فیلم تعادل است تعادل میان لحظههای کمیک و اندوهناک و تداخل نرم این لحظهها در هم.
لینک لیتر به مانند فیلمهای شخصیتر خود نه به سمت تراژدی میرود و نه یک کمدی صرف را نمایش میدهد. او تلاش میکند بطن لحظهها را در این سفر سهنفره بسازد و از درون این لحظات کوچک، فردی و احساسی، به امور بزرگی چون سیاست ایالات متحده، شکاف نسلی و تجربه جنگ بپردازد. دوربین لینکلیتر مثل همیشه آرام و باوقار کاری جز تصویر موقعیت و باطن صحنهها و ارتباطات را انجام نمیدهد. و پیچیدهترین پلانها و صحنهها را بدون دیدهشدن و جلب توجه اجرا میکند. فیلم سرشار از دیالوگهای خوب در سکانسهای دونفره و سه نفره است، کاری که لینک لیتر به نوعی استاد آن است.
«آخرین پرچم افراشته» کنار فیلمهایی چون «ملت غذای آماده» دیگر ساخته اجتماعی- سیاسی لینک لیتر در سال 2006 قرار میگیرد. فیلمی درباب روند جامعه آمریکایی خاصه از دوران بوش پسر که منتهی به رنجها و شکستهای رؤیای آمریکایی شدهاست و از عادات سرخوشانه آدمها، مسکنهایی برای بیماریهای تمام نشدنی میسازد. تمی که به اشکال مختلف حتی در میان گفتههای تمام نشدنی آدمهای تنبل فیلم «علاف» هم تکرار میشد و تا همین امروز در آثار لینک لیتر بهعنوان یک ضرورت حضور دارد.
این مطلب همزمان در روزنامه «آسمان آبی» نیز منتشر شده است.