سرزمین خود خدا/Gods own country
کارگردان:فرانسیس لی، نویسنده:فرانسیس لی، مدیرفیلمبرداری:جاشوآ جیمز ریچاردز، موسیقی:داستین اوهالوران ،تدوین:کریس وایات، بازیگران:جاش اوکانر(جانی ساکسبی)، الک سکاریانو(گیورگ ایونسکو)، ایان هارت(مارتین ساکسبی)، جما جونز(ده ایدره ساکسبی) و… محصول 2017 انگلستان 104 دقیقه.پخش:پیکچرهاوس اینترتیمنت
خلاصه داستان: جانی ساکسبی کشاورز و دامدار جوانی در یورکشایر است که خستگی روزهای سخت کاری اش را با مست کردن در بار دهکده و روابط جنسی تصادفی در می کند، فصل بهار رسیده و برای موسم زایمان گوسفندها به کارگری برای کمک احتیاج است، جانی کارگر مهاجر رومانیایی به نام گیورگ را استخدام میکند و در پس روابط پیچیده این دو نفر مسیر تازه ای در داستان آغاز میشود
واکنش منتقدان: فیلم با اقبال عمومی منتقدین روبرو شده و اکثراً نقدهای مثبتی دریافت کرده،. در سایت IMDB امتیاز 7/7 از ده را کسب کرده و در rotten tomatoes امتیاز 86% را از 100 به دست آورده است.
گریگوری الوود (منتقد the playlist) : هر دو بازیگر شخصیتهای اصلی در زمان کمی که روایت به آنها میدهد شما را متقاعد میکنند که عاشق یکدیگر شده اند و به خصوص جاش اوکانر (بازیگر نقش جانی) با اجرایی استادانه تغییر تحول کاراکتر “جانی” در یک سوم پایانی فیلم را به شکلی دردناک باورپذیر ساخته و شاید همین کافی باشد تا دوباره بخواهیم از زاویه ای نو شاهد روایت قصه ای تکراری باشیم.
رابی کالین (منتقد The Telegraph): «سرزمین خوذ خدا» از آن دست فیلمهایی است که قدرتی انباشت شونده دارند، در ذهن شما ته نشین شده و هرگاه که فکر میکنید از تاثیر آن خلاص شده اید به ذهن شما سرک میکشد و جرقه هایی میزند از درخششی که هرگز محو نخواهد شد.
یک عاشقانه روستایی
برای انسان شهری همیشه گرفتار عصبیت و ازدحام و آلودگیهای گوناگون محیط شهر چه ایماژ و ایده ای از سبک زندگی میتواند دلرباتر و خیال انگیزتر از زندگی روستایی در مکانی سرسبز باشد؟ پرورش دام، کار در مزرعه، تغذیه ارگانیک و استشمام هوای پاک و نظر بازی با مناظر کوهپایه قطعاً ایده آل اغلب انسانهای گیر افتاده در شهر است. جالب این که این ایده قدیمی “خوشا به حالت ای روستایی” مختص اهالی دودزده و ترافیک گریز تهران نیست و آرزوی زندگی در مکانی سرسبز در دوران بازنشستگی و حسرت زندگی روستاییان، تقریبا عقده ای جهان شمول متعلق به تمامی جوامع مدرن شهری است.
اما کارگردان فیلم «سرزمین خود خدا» فرانسیس لی (که اتفاقاً متولد و بزرگ شده روستایی در یورکشایر انگلستان است) به ظاهر چنان شیفته این شکل از زندگی نیست، او طی همان ده دقیقه اول فیلم با نمایش انواع نماهای معرف چرک و کثیف (نماهایی پشت به پشت از عق زدن و تف کردن و اجابت مزاج در طویله) از روال روزانه زندگی یک کارگر مزرعه موضع اش را راجع به این سبک از زندگی مشخص میکند. استدلالی محکم از کسی که در این محیط زندگی کرده: زندگی در یک مزرعه دام در نمای کلی جذاب است ولی کمی نزدیکتر که بیایید انچه می بینید جمع آوری روزانه فضولات چندین گاو و گوسفند از طویله، لقاح مصنوعی گاوها با دست، ساختن پرچین با چوب و سنگ، لیز خوردن مدام در گل و شل، کشتن دام مریض و… است.
فرانسیس لی که تا پیش از این دو فیلم کوتاه و یک مستند (باز هم با دستمایه زندگی در یورکشایر) ساخته در اولین تجربه بلند خود ملودرامی عاشقانه را روایت میکند. جانی مرد جوانی که به همراه پدر و مادربزرگش زندگی می کند و هر روز از صبح تا غروب در مزرعه ای که از آن متنفر است سخت کار می کند، چرخه ی تکراری و به ظاهر بی پایان را سپری می کند. اما استخدام کارگری رومانیایی به نام “گیورگ” در مزرعه آغازگر رابطه ای عاطفی بین او و “جانی” است و شرایط به تدریج تغییر میکند.
در نگاه اول همه چیز طرح کلی به فیلم «کوهستان بروکبک» شباهت دارد ولی این شباهت تقریبا در همین سطح باقی میماند و در ادامه شاهد درامی مسطح و یک خطی درباره تحول زندگی کاراکتر اصلی فیلم “جانی” خواهیم بود.
پاشنه آشیل فیلم اما گرفتار شدن در کلیشه است، فیلم که در یک سوم ابتدایی خود موفق شده از دام کلیشه (زندگی با صفا و بی نقص روستایی) بگریزد، با ورود شخصیت گیورگ به تمامی کلیشه های مرسوم ملودرام تن میدهد. جانی که با تمام وجود از شغل و شیوه زندگی اش متنفر بوده با کسی آشنا میشود (گیورگ) که نه تنها به او عشق میورزد بلکه او را متوجه زیبایی های این محیط، شغل و زندگی نیز میکند. حال آنکه از خود شخصیت گیورگ به جز یک خط دیالوگ (در مورد اینکه در رومانی کار نیست) چیزی دستگیرمان نمی شود، تنها تاکید مداوم بر اینکه خوش قلب است، کاربلد و سختکوش است، راستگو و مهربان است، فرشته ای که توسط فیلمنامه نویس از بخارست به وسط فیلم پرتاب شده.
با این همه «سرزمین خود خدا» فیلم متظاهر و آزارنده ای نیست و اصراری به حقنه کردن یک مانیفست مهندسی شده و مشخص به مخاطب را ندارد، قصه غیر پیچیده و سر راست اش را صادقانه و بدون اطوار روایت میکند و اگرچه همچین نکاتی تا دو دهه پیش امتیازی برای یک فیلم محسوب نمیشد، امروزه بسیار ارزشمند است و البته سه بازیگر اصلی هم اجرای بی نقص و مسحور کننده ای دارند.
شخصیتهای فیلم «سرزمینخود خدا» اساسا کم حرف و فیلم هم به مثابه کاراکترها، فیلم کم دیالوگی است و کارگردان اجازه می دهد تا آدمهای قصه اش را بیشتر از حالات چهره و حرکاتشان درک کنیم و بازی صحیح بازیگران هم نمیگذارد هیچگاه فکر کنیم که جای گفتگو یا دیالوگی در صحنه ای خالی است. کارگردان به شکلی آگاهانه از نمایش زیاد سرسبزی و لنداسکیپ های لوکیشن فوق العاده زیبایش پرهیز می کند و حتی وقتی هم چنین نمایی نشانمان میدهد با انتخاب صحیح فیلترها سبزی کدر و مرده ای را به تصویر میکشد.
تألیف و ترجمه: سام دولتی