نگاهی به نمایش «بیست متری» نوشتۀ کهبد تاراج و به کارگردانی رضا بهرامی
درامانقد-تئاتر: تئاتر اپیزودیک تنها محل اجرای نمایش با داستانهای کوتاه و به اصطلاح مینیمالیستی نیست، بلکه گونه ای از نمایش است که در آن می توان انواع تفکرات و جهان بینی های دنیای مدرن را یافت و به نقد آن پرداخت. تأثیرگذاری نمایش اپیزودیک بر عواطف انسانی از دیگر عواملی است که باعث محبوبیت بیش از پیش آن شدهاست. از این روی بی دلیل نیست اگر بگوییم که کشف مجدد تئاتر اپیزودیک، در هنر نمایش پایان قرن بیستم، راهکار پیشنهادی جدیدی به دنیای بشری است. راهکاری که به نوعی می تواند نشان دهنده ی صریح و بی پرده ی آمال و آروزها، یأسها و تردیدها و در مجموع آینه ی تمام نمای انسان پر مشغله ی قرن جدید باشد؛ آینه ی تمامقدی که بشر می تواند در آن معایب و محاسن خود را یکجا ببیند و به اصلاح الگوهای رفتاری و اعتقادی خود بپردازد. هرچند شاید تئاتر اپیزودیک آینده ی تئاتر دنیا نباشد، اما به احتمال قریب به یقین یکی از مهمترین گونههای آن خواهدبود.
دیوید آیوز یکی از برجسته ترین نمایشنامه نویسان معاصر در این گونه ی نمایشنامه نویسی است. توجه نمایشنامه نویسانی مانند آیوز به نمایشنامه های اپیزودیک اهمیت آن را در نزد نویسندگان شاخص جهان معلوم و مشخص می کند. نگارش نمایشنامه برای وی وسیله ای برای بیان اعتقادات و یافته های خود از جهان هستی است. او سعی در ترسیم دنیایی دارد که در آن فقدان ارزشهای انسانی باعث ایجاد معایب و مشکلات فراوانی برای نوع بشر شده است. تهی شدن مفاهیم انسانی در دنیای معاصر و جایگزینی نوعی بیهودگی و سردرگمی از درونمایه های اصلی آثار وی است که در اپیزودهای نمایش «کلمه، سکوت، کلمه» به خوبی دیده میشود.
اپیزودهای این نمایش از زندگی سه مرد و یک زن واقع در بیست متری (جوادیه) که بر اثر مشکلات اجتماعی و سیاسی به مرگ منتهی می شوند، شکل میگیرد.
معتقدم کهبد تاراج به عنوان نویسنده مسائل و مشکلات سال 1362 را خوب فهمیده است، اما اگر این نگاه در اپیزودهای اول و دوم و سوم از حالت توصیفی (انشایی) به شیوه ی نمایش یا روایی در می آورد موفقتر می شد. گرچه به ظاهر سعی داشته که این کار را بکند که یا مشکل از کارگردانی یا بازیگری یا خود نویسنده بوده که شکل نگرفته. ما فقط در اپیزودهای اول تا سوم شاهد این هستیم که الآن سر کلاس درس هستیم و یکی از همکلاسی هایمان رفته پای تخته در مورد موضوعی انشاء بخواند. پس ریخت نمایشنامه شکل نگرفته. خطی که این اپیزودها را به هم ربط میداد، کلمۀ مرگ هست که زمینۀ فراگیر نمایشنامه هست. اگر درونمایۀ نمایشنامه این است که نمایشنامه نویس چه می خواست بگوید، جواب در هر کدام از اپیزودها فرق می کرد؛ اما در کل شاید نگاهش به از بین رفتن سنتگرایی و مبارزه با مدرنیته و یا ترجیح سنتگرایی بر مدرنیته است و با این نگاه، سیلی بر جریان مدرنیته میزند. اگر هر کدام از این اپیزودها را یک نمایشنامه از گونۀ تراژدی بنامیم، سه اپیزود اول، شروع، میانه و پایانی در هاله ای از ابهام داشتند. اما در اپیزود چهارم همۀ عناصر درام شکل گرفت. شخصیت از نقطه ای به نقطۀ دیگر رسید؛ یعنی تحول پیدا کرد. او از یک آدم مذهبی به یک آدم فروش تبدیل شد. نویسنده در شخصیت پردازیها تا حدی موفق بوده، اما به دلیل اینکه می خواست از زبان این آدمها مسئله ای اجتماعی سیاسی را تصویرکند، از صورت مسئله دور شده. اما فضا یا اتمسفر حاکم بر شخصیت ها موفقیت آمیز بوده است. با این همه نگاه نمایشنامه نویس به یک نقطه از شهر تهران (جوادیه) و طرح مسائل اجتماعی، نگاهی خلاقانه و در خور تقدیر است. در مقابل نگاه کارگردان به متن با توجه به سبک نوشتاری نویسنده، فرق دارد و آن هم استفاده از شیوۀ «تئاتر بی چیز» است. البته اگر این هم بوده نورهای خطی در اجرا این مسئله را نقض میکند. حال اگر خوشبینانه به نگاه کارگردان بسنده کنیم، شاید بشود گفت که او از شیوۀ گوردون کریگ (پنج عامل حرکت، کلام، خط، رنگ که نداشت و ریتم) استفاده کرده است. اما بیشترین زحمات این نمایش بر روی بازیگران بود زیرا می کوشیدند به ریتم و سکوت های اجرا توجه کنند. در اپیزود دوم بازیگر زن، ریتم بازی و سکوت های بجایی داشت، اما مهدی رحیمی سده بازیگر نقش اول با صدای خوب خود و استفاده از تکنیک نمایش رادیویی، بازی قابل قبولی را از خود ارائه داد.