درامانقد-سینما: سایت آمریکایی پاولویچ تودی مصاحبهای خواندنی با فیلمساز مشهور روسیه و تقریبا مغضوب دولتمردان روس آندری زویاگینتسف انجام داده است. زویاگینستف در مراسم اختتامیه جشنواره کن جایزه هیات داوران را برای آخرین فیلمش «بیعشق» بدست آورد. زمانی که قرار شد «بیعشق» نماینده روسیه در نودمین دوره مراسم اسکار باشد. منتقدان فیلم علیه «بیعشق» کمپین به راه انداختند. اما به هر مصیبتی بود فیلم انتخاب شد. و در فصل جوایز آخر سال نام این فیلم را بیش از گذشته میشنویم. زویاگینستف در «بیعشق» خانوادهای را زیر ذرهبین قرار میدهد اما در پسزمینه نگاهی عیب جویانه به سیاست و جامعه روسیه ی تحت رهبری ولادیمیر پوتین دارد. این مصاحبه تنها درباره آخرین فیلم زویاگینتسیف نیست بلکه به فلسفه شخصی او در فیلمسازی و اعتقاد نداشتن به پایان خوش و آینده روسیه نیز میپردازد.
وزارت فرهنگ روسیه درباره فیلم پیشین شما «لویاتان» اظهار داشت که ضد روسی است. آیا شما این اظهار نظر را به عنوان چالشی درنظر گرفتید تا فیلم دیگری-بیعشق- بسازید که از جنبههایی شاید سیاسیتر از «لویاتان» باشد؟
–من اینگونه نگاه نمیکنم. فیلمی درباره چیزی بسیار عمیق و بسیار صمیمی در روابط ساختم. و حرفهای سیاسی که شما از رادیو و تلویزیون میشنوید و می بینید در پسزمینه داستان است.
در صحنهای از «بیعشق» میبینیم واژه روسیه روی گرمکن شخصیت ژانیا نقش بسته است. میدانم تمایلی به حرف زدن درباره سیاستهای روسیه در مصاحبهها ندارید. اما سخت است که چنین نکتههایی را در فیلم ندید.
-خب آخرین باری که ما ژانیا را در فیلم میبینیم ماه فوریه سال 2015 است. شش ماه پیش از تنش اجتماعی بزرگی که در روسیه اتفاق افتاد. و پیش از برگزاری المپیک است. مردم پیش از برگزاری المپیک لباسهایی میپوشیدند که ادای دین به تیم روسیه بود. مجموعه بزرگ سوئیشرت هایی با کلمه روسیه تولید شده بود. پس مایلم بگویم چیزی فراتر از این نبود اما ….(میخندد) اما نویسنده بسیار مشهور قرن نوزدهم روسیه نیکلای گوگول کتابی دارد به نام «نفوس مرده». کتاب با صحنهی قهرمان اصلی سوار بر کالسکه تمام میشود. چون خیلی سال پیش است و شخصیت اصلی دارد از شهر زادگاهش میرود، نیکلای گوگول مینویسد:«اوه روسیه کجا میروی؟» در ادامه گوگول میگوید این سوال جوابی ندارد. بنابراین برای سوال شما پاسخی وجود ندارد. این سکانس که شخصیت اصلی ژانیا روی دستگاه ورزشی میدود و روی سینهاش کلمه روسیه نقش بستهاست به سلام کوچک من به نیکلای گوگول میماند. هنوز هیچ جوابی به سوال «روسیه کجا میروی؟» وجود ندارد.
فیلم شما برنده جایزه هیات داوران از جشنواره فیلم کن شد و با استقبال خوبی هم از سوی مردم روبه رو شد. پیش از نمایش فیلم در کن چه فکر میکردید؟
–میتوانم ادعا کنم کمی عصبی بودم. وقتی فیلم شما در بخش مسابقه قرار گرفته این یک موفقیت برای شماست. سپس مساله تقدیر و ایمان است که فیلم جایزه بگیرد یا نگیرد.
من همواره دچار تشویش بیشتری میشوم وقتی با روزنامهنگارانی چون شما مواجه هستم و یا روی فرش قرمز مقابل عکاسان باید به سمت چپ و راست بچرخم. زمانی که یک روز پیش از نمایش اصلی فیلم در جشنواره آن را برای خبرنگاران و منتقدان به نمایش میگذارند تشویشم بیشتر است چون شما انسانهای پرسشگری هستید. اگر فیلم با استقبال تان روبه رو شود که این بار برای بیعشق چنین بود، منتظر واکنش مردم میمانم.
مفهوم عشق در آثار شما همواره باید چنین تراژیک باشد؟ به هر حال در ادبیات روسیه مسبوق به سابقه نیست؟ همانطور که می دانید همیشه داستانها به فرمی از تراژدی پایان مییابد. حتی اگر پوشکین یا داستایوفسکی را در نظر بگیرید نظرتان را نسبت به “پایان خوش” بگویید؟
–فیلمی در بخش مسابقه جشنواره کن به نام «پایان خوش»(میشائیل هانکه) وجود داشت که کاملا اطمینان دارم کارگردان نام کنایهآمیزی انتخاب کرده و پایان خوشی برای این فیلم وجود ندارد. بنابراین بیشتر تناقضی است که اتفاق میافتد.
لئو تولستوی کتابی دارد که مینویسد:«معمولا تمام داستانها با صحنه مراسم ازدواج تمام میشود. ایکاش نویسندهای بود که درباره اتفاقات پس از مراسم مینوشت.»
همیشه برای من دورهای از رابطه جذابیت داشته که عشق زیادی باقی نمانده و دورهای که عشق برای شما به تلاش تبدیل میشود. تلاش میکنی روی خودت و روی رابطه کار کنی. یک نوع بحران است که سیزده سال گذشته و زوجها گاهی بهم نگاه میکنند و از خودشان میپرسند چطور دوازده سال پیش ما باهم کنار آمدیم. این چیزی است که برایم جالب است و به هیجانم میآورد. در داستان ما پایان خیلی تراژیکی داریم. اما لزوما همیشه پایانها تراژیک نیست. من صرفا میخواستم در این داستان بگویم اگر زوجی فرزندی را گم میکنند و فرض بر این است که پیدایش کنند و دوباره خانواده کنار هم بماند، این وضعیت خیلی بدیهی است و چندان جذاب نیست.
شما را اغلب با آندری تارکوفسکی؛یکی از مشهورترین فیلمسازان روسیه و دنیا مقایسه میکنند. نظرتان نسبت به این مقایسه چیست؟ فکر میکنید افتخار بزرگی است یا فکر میکنید مقایسه فشار بیخودی بر دوش شما میگذارد؟
-یادم نمیآید درباره تارکوفسکی چیزی گفته باشم یا اصلا زیاد صحبت کرده باشم. او فشار زیادی روی دوش همه فیلمسازان روسی میگذارد. عدهای از کارگردانها از این موضوع فرار میکنند و عدهای تلاش میکنند او را تکرار کنند. اما تارکوفسکی نبود که زندگی من را دگرگون کرد، بلکه فیلم او آندری روبلوف بود. وقتی فیلم را دیدم کاملا دگرگون شدم و فهمیدم عاشق سینما هستم و به واسطه زبان سینماست که میتوانم بسیاری از ایدههایی را که نمیشود به زبان آورد یا با کلام قابل فهم نیست؛ منتقل کنم. از اینجا عشق من به سینما به وجود آمد. البته فیلمهای تارکوفسکی برای من همچون خدایان المپ و از آثار محبوبم هستند.
میتوانید بگویید پس از «النا»، با «بیعشق» یک جور سهگانه ساختید، آنها را تریلوژی میدانید؟
-تریلوژی ساختن ایدهام نبود. احتمالا برای دیگران راحتتر است که از بیرون چنین نگاهی داشته باشند. اما نیت من نبود. لویاتان به تولید رسید چون تهیهکننده از میان چهار فیلمنامه ارائه شده آن را پسندید. احتمالا چون کمترین هزینه تولید را میخواست. اما استراتژی من ساختن سهگانه نبود. احتمالا آنچه این سه فیلم را به یک موضوع واحد تبدیل کرده نگاه من به روسیه معاصر است. این تنها نقطه اشتراک سه فیلم است.
اصلا وسوسه شدهاید خارج از روسیه فیلم بسازید؟
–میترسم نگاه نامطمئنی نسبت به مسائل داشته باشم چون من زندگی خارج از روسیه را نمیشناسم. 53 سال دارم وتمام عمرم را در روسیه زندگی کردم و فقط به زبان روسی حرف میزنم. البته افتخار بزرگی برایم نیست ایکاش میتوانستم به زبانهای دیگر از جمله انگلیسی حرف بزنم. اما هیچ از زندگی در خارج از روسیه نمیدانم. بنابراین فیلمسازی خارج از روسیه برایم یک نوع حقیقت صادرشده خواهد بود! شاید امکانش باشد در آینده، به شرطی که وزیر فرهنگ روسیه تصمیم بگیرد تا ابد این مقام را حفظ کند چاره دیگری ندارم جز آنکه زبان انگلیسی و فرانسه را یاد بگیرم و فیلمهایی را خارج از روسیه بسازم. تحت این شرایط اتفاق خواهد افتاد.
آیا تصمیم دشواری نبود که بودجه از دولت روسیه نگیرید؟
–دوری و دوستی! همه چیز مرتب است. سرمایه اصلی «بیعشق» از روسیه و تهیهکننده، آلکساندر رادنیانسکی است. او قسمت اعظم سرمایه را تامین کرد. کمپانیهای «وایلد بانچ» و «وای نات» و برادران داردن هم بودند. اما تصمیم تهیهکنندهام بود که از دولت پول نگیریم. امیدوارم بتوانم به فیلمسازی در روسیه ادامه بدهم و شک ندارم که ادامه خواهم داد چون هیچکسی تلاش نمیکند مانع فیلمسازیم بشود. بنابراین مشکلی وجود ندارد.
موافقید که در فیلمهای تان داستانهای شخصی زیادی وجود دارد؟ آیا بسیاری از این داستانها منتج شده از تجربیات شخصی خودتان است؟ برای مثال طلاق در «بیعشق»، مسالهای است که خودتان تجربه کردهاید؟
-داستان من؟(میخندد)خب، من چهار فرزند دارم. سه چهار مرتبه هم ازدواج کردم. تعدادش را مطمئن نیستم.(میخندد). شایدم پنج بار. همیشه دعوا میان دو طرف وجود دارد. نه به شکل نمایشی که در فیلم مان نشان دادیم. البته که از داستانهای شخصی خودم، دوستانم و آشنایانم این داستانها نشات میگیرند.
اما شما به تارکوفسکی اشاره کردید و من میخواهم ماجرایی را برایتان بگویم که هیچکس نمیداند. هیچکس نمیگوید چون به عقیده من واقعیت است. در یکی از کتابهای با موضوع آندری تارکوفسکی من یک صفحه با دست خط او پیدا کردم که نام فیلمسازان بزرگ از نگاه خود را نوشته بود. یک جور مصاحبه با تارکوفسکی برای یک مجله بود و او فهرست را با دستخط خود نوشته بود. بنابراین یک فهرست از نام فیلمسازان ردیف شده بود این فهرست شامل «خاطرات یک کشیش روستا»(روبر برسون)، «مهر هفتم»(اینگمار برگمان)؛ «شب»(میکلانجو آنتونیونی) میشد. یک ستاره بزرگ کنار نام میکلانجلو آنتونیونی گذاشته بود. برداشتم این است که تارکوفسکی فهمیده بود از دنیای آنتونیونی میآید.
ترجمه:ارغوان اشتری