نگاهی به فیلم «قاتل اهلی» آخرین ساخته مسعود کیمیایی
درامانقد-سینما: آخرین ساخته مسعود کیمیایی حتی بیشتر از چندین اثر متأخر او فاقد پیوستگی و انسجام است و بهنظر میرسد کیمیایی موفق شدهاست در این واپسین فیلمش بهنهایت زیادهگویی، الکنبودن، ناتوانی در انتقال و البته مضحککردن نگرش خود بهمسائل اجتماعی و واقعیات جامعه ایرانی برسد. کیمیایی با «قاتل اهلی» بهشکل حادتر و غریبتری از دیگر آثار یکدهه اخیرش از زمینه و زمانه خود منتزع شدهاست و بیشتر در قالب نقش بیگانهای از همهجا بیخبر فرورفته است.
اما چگونه است که فیلمساز و فیلمش به این حد از گنگی رسیدهاند؟ معضل پریشانی ذهن یا جلو نرفتن با زمانه که بهنظر میرسد در خیلی از هنرمندان هم نسل کیمیایی وجود دارد به کنار، اما آنچه در آثار اخیر این فیلمسازِ پیشتر محبوب دیده میشود، نوعی بازی سطحی با مسائل اجتماعی و بهظاهر سیاسی برای یادآوری خود است. گویی جامعه و سیاست به شکلی شعاری رسانه ادبیات و علایق تزئینی کیمیایی شدهاند؛ او به شکلی آزاردهنده و ناهنجار مسائل و شعارهای کلان و کلی را بلندگوی صدای خود کردهاست. تلاش کیمیایی گویی بهشکلی خودتخریبگر در جهت بازآفرینی آنچه پیشتر بارها آفریده است در قالبی هر روز شلختهتر است.
«قاتل اهلی» حاصل جهانی است که در آن هرکس حرف خودش را میزند. هیچکس توان شنیدن ندارد؛ همه دارند حرف میزنند بیآنکه متوجه سخن دیگری شوند و اساسا دغدغه ایجاد دیالوگ داشته باشند. نمیتوان اسم آنچه در قالب زبان بین آدمهای فیلم برقرار میشود را دیالوگ گذاشت. جهان فیلم کیمیایی بهطور کلی فاقد گفتوگو و جدال دراماتیک است. در مجموعهای از صحنههایی که از اصل اولیه درکشدن (یعنی زمانمند و مکانمند بودن و تعریف و توالی و شناخت آنها) تهی هستند ما با آدمهایی روبهرو میشویم که از جایگاهی نامعلوم بهطریقی گنگ و سربسته حرف خود را میزنند و گویی انتظار درکشدن یا پاسخ شنیدن هم ندارند. هرکس دیگری را وادار میکند که حرفهای بیربطش را بشنود و اینگونه مجموعهای از صداها، فریادها و سخنرانیهای مغشوش شکل میگیرند که تنها فیلم را بهاثری پرسر و صدا بدل میکند. آدمهای فیلم فارغ از موضوع و مسئله هر سکانس (چرا که موضوع و مسئله کلی فیلم اساساً میان خرده موضوعات و خرده مسائل گم است) تنها با کلمات آشنای سینمای کیمیایی و ادبیات مورد علاقهاش جملهسازی میکنند. این بازی با کلمات و جدل متداوم و بیترمز جملهها، مبدا و منشا مشکلات دیگرِ فیلمهای کیمیایی خاصه و بیشتر از همه «قاتل اهلی» است. دیالوگ در فیلمی که اساس آن مبتنی بر زبان و موقعیتهای گفتوگویی است، اصلیترین ابزار پیشبرد فیلم است، اما کیمیایی با حجم زیادی از گفت و شنود به کمتر دیالوگی میرسد که این خاصیت گفتوگوی سینمایی و دراماتیک را داشته باشد. همین مسئله هدایت فیلم را از هرگونه اصل و ساختار تهی میکند و همین بیساختار بودن و نبودمنطق قابل درک در روند اثر، موجب سردرگمی میشود و هر سرانجامی را غیرقابل درک میکند. اینجا آنچه که بیماری آدمهایی است که کیمیایی در فیلم خود سرگردان ول کرده است خود فیلمساز را هم دچار میکند، او هم مانند شخصیتها حرف خود را میزند بیآنکه دغدغه قانعکردن، سرگرمکردن یا درک شدن داشته باشد. فیلمساز در عین اینکه برای رفتن به جایی نامعلوم درست عین آدمهای فیلم عجله دارد، اما مدام پرحرفی میکند و چیزی شبیه به شخصیتهای ابزورد را خلق میکند که مدام میخواهند کارهای مهم کنند و به جایی بروند اما در نهایت یا در رختخوابند، یا در اتومبیل یا در رستوران و انگار در عین تعجیل و داشتن کارهایی بزرگ در یک ایستگاه ابدی و نامتحرک گیرکردهاند.
میتوان مطمئن بود که مؤلف در نهایت با چنین جهان مغشوشی در هزارتوی ذهن خود غوطه میخورد و هرچه بیشتر میگوید و مینویسد و میسازد کمتر گفتهای از او ساخته و در ذهن مخاطب ثبت میشود. حاصل این وضعیت، تنهایی و جاماندگی است. نه تنهایی معناداری برآمده از حقگویی آنطور که خود فیلمساز میپسندد و آرزو دارد، بلکه یک تنهایی غمانگیز که دلیلش بیارتباطی با جهان بیرون و ناتوانی از ایجاد گفتوگو است. اینجا بدون اینکه واقعیت مصلح و هوشیارکننده ی جهان فیلمساز باشد، به کنار گذاشته شده تا ذهن زیر آوار خود فرو رود.
این مطلب 11 آذر ماه در روزنامه «آسمان آبی» نیز منتشر شده است.