درامانقد-سینما: استیون سودربرگ خودخواسته به دوران بازنشستگیاش پایان داد تا «لوگان خوششانس» را بسازد. ایمی توبین یکی از سردبیران مجله فیلم کامنت همزمان با نمایش فیلم مصاحبه مفصلی با استیون سودربرگ انجام داده که بخشهایی از آن را میخوانید:
«لوگان خوششانس» از جنبه نمایش رنگها در کلوزآپهای بزرگ از صورتها و اشیای زندگی روزمره شبیه یک اثر هنری پاپ است. به ویژه شبیه اثری از جیمز روزنکوئیست. در فیلمهایی که خودتان با نام جیمز اندروز فیلمبرداری کردهاید همیشه دو طرح رنگ اصلی وجود دارد-آبی و قهوهای که به قرمزی میزند. شما از این دو طرح رنگ اصلی برای مشخص کردن خطوط داستانی یا لوکشینهای مختلف استفاده مینمایید. و درون قابی با چنین طرح رنگ تصاویر خیلی تکرنگ به نظر میآیند. درنتیجه حتی اگر یک شی زرد رنگ داشته باشید در قالب رنگی آبی به رنگ آبی آغشته میشود. اما در «لوگان خوش شانس» تمام مدت رنگهای مختلفی به نمایش درمیآیند. به دلیل استفاده از دوربین متفاوتی این اتفاق نیافتاد؟هنوز از دوربین«رد اپیک» استفاده میکنید، اینطور نیست؟
–ما با قالب رنگی متفاوتی نسبت به حالت عادی کار میکردیم. یکی از هزاران مورد تجربهگرایی این پروژه در دوران پس از تولید اتفاق افتاد که یک جور خلاقیت بود. به چنین فضای رنگی رسیدم. در این پروژه وقتی از این فضای رنگی استفاده کردیم اتفاقات جالبی افتاد که پیش از این ندیده بودم. نخست بعضی از عوامل تولید بابت این فضا چندباری بهم گوشزد کردند. با خودم اندیشیدم که این فضا بینظیر است چون این رنگها واقعا تند هستند. همه میپرسیدند: «میخواهی این رنگها را دوران پس از تولید خنثی کنی؟» میگفتم:«نه. به گمانم خیلی معرکه شده.» اتفاق خوبی بود. من به جای آنکه پا پس بکشم گفتم بیایید همین روند را ادامه بدهیم و بیشتر کنیم. دلیل منطقی نداشتیم که چرا باید چنین کاری کنیم. فکر میکنم نخستین سکانس در بار را که تماشا کردیم فهمیدم این روش کارکرد دارد.
در ضمن تکنولوژی مدام جذابتر میشود. ظرف دوازده ماه آینده اوضاع طوری پیش خواهد رفت که همه چیز هیجانانگیزتر خواهد شد. من تجهیزات فیلمبرداری سبکتر و کوچکتر میخواهم که بتوانم هرجایی که شد سریع لنز دوربین را عوض کنم.
از نگاه شما نما چیست؟
–نما یک داستان است. یک نما به طور مستقل بخشی از داستان است. به همین دلیل است که درباره فیلمدیدن زیاد حرف میزنم، حتی درباره دیدن فیلمهای خودم که دارم میسازم و بی صدا تماشا میکنم. تا بتوانم فیلم را آنالیز کنم. چون یک فیلم باید بتواند بدون صدا نیز تماشاگر را جذب نماید. بزرگترین مشکلی که میبینیم در افرادی است که درک سطحی از یک نما دارند.آنها نمیفهمند همه نماها بخشی از یک خانواده نما است که واجب است با هم پیوند داشته باشند. اگر درک درستی از نما نداشته باشید با چیزی مانند جمله ای ضعیف مواجه خواهید شد که شش کلمه را در یک ردیف کنارهم قرار داده باشند. چنین نماهایی غافلگیرم میکند. چون فکر میکنم باید این را یاد گرفت. بعضی چیزها یادگرفتنی نیستند اما این مورد را میتوان آموخت. یک دستور زبان است. در یک کلاس من میتوانم بازیگری را میان نماهای یک سکانس حرکت بدهم، سکانسی که کارگردان درک عمیقی از ارتباط تصاویر داشته باشد. بعضی از فیلمسازان درک عمیق را ندارند. واقعا این یک فرآیند فکری نیست. بعضی از فیلمسازان با چنین فهمی متولد میشوند و درمورد درک عمیق ریاضی ساختار نما یک جور دانشمند اند. و این چیزی است که…
در آن بهتر شدید.
بله من نسبت به گذشته متبحرتر شدم. اما فیلمسازانی هستند که هیچ گاه به گرد پایشان نخواهم رسید.
دیوید فینچر؟
-آره. و استیون اسپیلبرگ. قابلیت او در چیدمان صحنه…محال است به پای او برسم. اما زمانی است که فکر میکنی چگونه تلاش کنی فیلمساز بهتر بشوی. من با فیلمسازان اطرافم اهل رقابت نیستم و خودم را با آنها مقایسه نمیکنم. ولی باید مسیرم را در این کارنامهایی که ساختم بررسی نمایم .
فکر نمیکردید به نحوی گمراه کننده است که در «لوگان خوش شانس» در محل برگزاری مسابقات اتومبیلرانی شارلوت موتور اسپیدووی فیلمبرداری داشتید و فقط یک دقیقه مسابقه نمایش دادید؟
–فکر نمیکنم. در مورد دو مساله با عوامل صحبت کردیم. یکی از این مسائل نمایش مسابقه بود. اول اینکه نمیخواستیم با نمایش مسابقه پا در کفش تونی اسکات کنیم! و چون نتیجه نمایش مسابقه برای گروه مشخص نبود. ظاهرا لزومی برای نمایش مسابقه نبود. مسابقه پسزمینه داستان است و فرصتهایی را در اختیار من قرار میدهد تا یک تکه از کیک را برای شما به نمایش بگذارم بیآنکه مجبور بشوید کل کیک را بخورید! مساله دوم که دربارهاش صحبت کردیم این بود که «لوگان خوششانس» یک سکانس توضیحی ندارد. از آن سکانسهایی که همه شخصیتها در یک اتاق جمع میشوند و میگویند بیایید این جوری سرقت را انجام بدهیم. خوشبختانه برای ما ساختار داستان و اینکه یکی از شخصیتها را باید از زندان فراری میدادیم لزومی برای فیلمبرداری سکانس توضیحی باقی نگذاشت. از یک لحاظ برای تماشاگر مفرحتر نیز شد چون این اتفاقات مقابل روی شما میافتد و زمانی ماجرا شروع میشود حیران میمانید شخصیتها دارند چکار میکنند. در نتیجه حذف این سکانس از کلیت فیلم بامزه بود. به خصوص که زمان فیلمبرداری لوگان خوششانس، پروژه «یازده یار اوشن» نیز آماده فیلمبرداری شد(سودربرگ تهیهکننده یازده یار اوشن و کارگردان گری راس است.) من و گری راس درباره تمام این مسائل به روشی معکوس حرف زدیم! «یازده یار اوشن» از آن دست فیلمهایی است که واقعا لازم است همه شخصیت ها در یک اتاق جمع شوند تا نقشه سرقت را بشنوند. یکجور تجربه ذهنی جدا است. یکی از دلایلی که خودم کارگردانی «لوگان خوش شانس» را پذیرفتم این بودکه در بسیاری از ریویوها این سوال را بپرسند: «چرا استیون سودربرگ دوران بازنشستگی را کنار گذاشت تا «لوگان خوش شانس» را بسازد؟»
نکته دیگری که در «لوگان خوششانس» جذاب است: فیلم بدون موضعگیری آشکار سیاسی فیلمی سیاسی است. ما این قشر مردم را سالهاست میشناسیم و هیچ سیاستمداری قرار نیست برای آنها کاری انجام بدهد. و این مردم خودشان به فکر میافتند تا آستین بالا بزنند و کاری برای خود انجام بدهند. این باعث شد فکر کنید فیلم چقدر سیاسی است.
–فیلمنامه پاییز سال 2014 نوشته شد. ما در روزهایی از ماه اوت و سپتامبر سال 2016 فیلمبرداری را انجام دادیم. برای من سوال بزرگی بود که چطوری با فیلم برخورد خواهد شد. در حال حاضر ایالت وست ویرجینیا و فرصتهای شغلی معدنچیان به مساله بزرگی تبدیل شده است. اما ایده لوگان خوش شانس چیست؟ چکار میتوانم فقط در این فیلم انجام بدهم؟ پنج یا شش سال پیش حفره های بزرگی زیر محل برگزاری مسابقات شارلوت موتور اسپید ووی ایجاد شد چون محل برگزاری مسابقات روی محل دفن زباله ساخته شده بود. معدنچیان را برای درست کردن حفره ها و پر کردن شان آوردند. بنابراین این حادثه واقعی است. نویسنده ماجرا را در روزنامه خوانده بود. اما در واقعیت زیر استادیوم شارلوت موتور اسپید ووی چنین چیزی وجود ندارد که در فیلم میبینید. ایده فیلم که اتفاقا بامزه است این بود که تماشاگر فکر کند چنین دنیای پنهانی آن زیر وجود دارد. این نویسنده است که برای شما تعیین میکند تماشاگر چه فکری برایش به وجود بیایید. بنابراین به نظر میرسید که موضوع خوبی است که با آن به فیلمسازی برگردم.
ترجمه:ارغوان اشتری
منبع:فیلم کامنت