نگاهی به نمایش «این یک پیپ نیست» کاری از محمد مساوات
درامانقد-تئاتر: «این یک پیپ نیست» عنوان اجرایی تازه از محمد مساوات است که این روزها در تئاتر مستقل تهران بهروی صحنه میرود. نمایش داستان دو برادر است که در خانهای در مکانی نامعلوم زندگی میکنند و زیستشان با ورود زنی از گذشته (ماریا) دستخوش تغییر و تحول عجیبی شده و در انتها به قتل و جنایت هم میرسد. برادرها (جیم و جان) دو شخصیت کاملن متفاوت اما صمیمی و نزدیک به یکدیگر دارند. جان به مادرش وابسته است و دایما با او تلفنی حرف میزند. ماریا دوست دختر قدیمی جان است که با ورودش به این خانه رابطهای عاطفی را با جیم شکل میدهد و از خلال این مثلث عاطفی، بخشهایی از گذشته برادرها برملا شده و شخصیتها در ظاهر کمی برای مخاطب گشوده میشوند. در میانه داستان کارآگاه پلیسی برای پیگیری وضعیت یک پرونده قتل، به خانه آنها آمده و کمکم مشخص میشود که پدر این دو به دست ماریا کشته شده و مادر، وضعیت را به پلیس گزارش داده است. پلیس خشن و بیرحم است و برادرها را مورد ضرب و شتم شدید قرار میدهد و در نهایت برادرها به کمک ماریا پلیس را میکشند.
اما آنچه که در سطور بالا نگاشته شده، حقیقت ندارد و اساسن داستان مساوات چیز دیگری است. شاید حتی همین «چیز دیگری» نیز ناقض حقیقت عرضه شده بر صحنه باشد. چرا که داستان به تصویر آمده، «مفرد» نیست. اما آیا اگر بههمین سادگی اسم مفرد را به «جمع» بدل کرده و مثلن بگوییم: «داستان مساوات چیزهای دیگری است» به حقیقت داستان نزدیکتر و وفادارتر شدهایم؟ جواب این پرسش نیز قطعن منفی است و شاید حتی بهتر باشد بگوییم که این پرسش از اساس در مواجهه با اجرای او پرسشی ناکارآمد و خطاست. چرا که آنچه بر صحنه مساوات روایت میشود، هرچه که باشد معنای کلی و فیذاته مطلقی چون «حقیقت» را نمیتوان به آن متصف کرد . به عبارتی او دایمن در تلاش است تا حقیقت را در چرخه تودرتو و سیال عدم قطعیت به بازی گرفته، نفی و نقض کند. از این منظر شاید اتفاقن «حقیقت»، شخصیت اصلی صحنه نمایش او باشد. شخصیت ظاهرن غایبی که ذهن و خیال مخاطب را چنان مشغول و درگیر میکند که نه فقط تا انتهای اجرا همه هم و غمش مکاشفه همین حقیقت مکتوم است که پس از به پایان رسیدن آن نیز این مکاشفه را با خود به خیابان میبرد و اتفاقن شاید این مکاشفه پس از پایان؛ از مکاشفه پیشینی هم عمیقتر و دقیقتر باشد. زیرا که در این هنگام، دیگر مخاطب اسیر شعبده تصاویر رنگارنگ و سرگردانی میان دالهای پیچیده بصری و شنیداری اثر نیست و میتواند به فراغخاطر در دنیای ذهنیات خویش به مداقه، تفکر و تخیل مشغول شود. بهواقع وقتی که بار سنگین سرگردانی از دوش مخاطب برداشته شده و کوران دالهای متکثر از حواس او کنار میروند، روند تفکر آغاز شده و به فرد مجالی میدهد تا عدم قطعیت تصویر شده را به حقایق و واقعیات شخصی جهان خود پیوند بزند و این دقیقن هسته اصلی قدرت نمایش مساوات است. او موفق میشود تا «عدم قطعیت» را به شکلی هوشمندانه و خلاق به صحنه آورد و چون نابغهای در هرلحظه برداشت مخاطب را از پیش حدس زده و به برداشت و تحلیل او چنان حمله برد که هیچ قطعیتی حتی برای چند دقیقه نیز نتواند بر ذهنیت بیننده حاکم شود. درواقع همانطور که رنه ماگریت در تابلوی «این یک پیپ نیست» نشان میدهد که تفاوت فاحشی میان تصویر یک پیپ و خود پیپ به مثابه یک شیئ با همه کارکردهای مادی و یا ذهنیش وجود دارد، و نمیتوان تصویر پیپ را خود آن پیپ دانست؛ داستان مساوات نیز در هرلحظه از وقوع و روایتگری خلاقانهاش ما را مجبور میکند تا دالهای او را به پرسش کشانده و روابط خطی میان این دالها را با مدلول اولیه و ثانویه و پسین و پسینتر از آن نیز بشکنیم.
با همه آنچه که در بالا گفته شد، اکنون شاید وقت مناسبی باشد تا دوباره به داستان نمایش برگردیم و در این بازگشت دوباره، داستان را به شیوه اجرا گره بزنیم تا شاید از خلل این نوشتاری که چندان هم نام نقد نمیتوان برآن گذاشت، بتوانیم به درکی هر چند سطحی از «این یک پیپ نیست» مساوات برسیم. صحنه نمایش خانهای است که هر کدام از فضاهای داخلیش در قالب یک ویترین در دیواره انتهایی سالن طراحی شدهاند. در واقع ما با دیواری روبرو میشویم که در دوطبقه چیزی شبیه به مغازههای یک پاساژ مدرن را کنار هم چیده و هر کدام ازین مغازه/غرفهها نیز با شیشهای از باقی صحنه و مخاطبان تفکیک شدهاند. همین در ویترین و قاب قرارگرفتن اتاقها و دیده شدن بازیگران و رخدادها از پس ویترین، در دل خود واجد معانی متکثر و جذابی است که در سطحیترین لایه معنایی خود میتواند یادآور زندگی شیشهای و درقاب شده امروزین آدمها در شبکههای اجتماعی رنگارنگ باشد و در لایههای عمیقتر با دومین تابلوی رنه ماگریت از «این یک پیپ نیست» (همان که تابلو روی سهپایه قرار گرفته)، هماهنگ شده و معناهای ویژه قرارگرفتن در قاب را به ذهن متبادر میکند که از حوصله این متن خارج است.
اتاقهای مختلف خانه با نظم منطقی کنار هم قرار نگرفتهاند و درهای هر کدام نیز متناسب با نظم ذهنی ما به اتاق بعدی گشوده نمیشوند و همین بههم ریختن نظم منطقی و خطی نقشه یک ساختمان، اولین ضربهای است که مساوات به پیکره حقیقت، قطعیت، واقعیت، وجود و ذهن مخاطب وارد میآورد. ضربهای که کمی بعدتر لحظه به لحظه و در شکل و فرمهای مختلف از وجود «دو» بازیگر برای «یک» نقش گرفته تا تفاوت رنگ لباس یک شخصیت در حد فاصل دو اتاق و تفاوت بنیادین روایتهای شخصیتهای مختلف از یک رخداد ساده، چنان به اوج خود میرسد که مخاطب را زیر بار خود ذرهذره خرد کرده و چنان میشکند که دیگر هیچ توانی برای تحلیل و پیشبینی واقعه پسینی برایش نمیماند. مساوات برای رسیدن به این مقصود از همه انواع ابزارهای موجود، ناموجود، مرسوم و غیر مرسوم تئاتری، خلاقانه کمک میگیرد. نمایش به زبانی عجیب و نامفهوم اجرا شده و بهطور همزمان با پخش صدای یک مرد با کمی فاصله از بلندگوهای سالن، ترجمه میشود. اما همه گفتگوها نیز با صدای این مترجم همزمان به گوش مخاطب نمیرسند. شخصیتهایی چون ماریا و مادر اصلن مترجم شنیداری ندارند. کلام آنها به همراه توضحیات صحنه و گذر زمان بهصورت مکتوب و در شمایل زیرنویس فیلمها بر صحنه نقش میبندد و برای فهمیدن این دو شخصیت ناگزیر از خواندن متنیم. تنها درباب همین انتخاب و لایههای معنایی متنوع آن میتوان بسیار نوشت و تفاسیر گونهگون عرضه کرد. نیمی از شخصیتهای نمایش اصلن بازیگری نداشته و نامرئیند و مخاطب تنها صدای آنها را میشنود و این نامرئی بودن تنها برای مخاطب نیست که واقع میشود و خود پرسوناژهای اصلی نیز نمیتوانند همه شخصیتها را بهطور دقیق ببینند و بشنوند. برادرها مادر را نمیبینند و ماریا نیز برای پلیس نامرئی است. هرکس چیزی میبیند و دیده خود را برای دیگری روایت میکند و هرگز، سنجه دقیقی برای فهم حقیقت روایت این روایان موجود نبوده و هیچ گفته یا شنیدهای را نمیتوان باور کرد.
«این یک پیپ نیست» بدون اغراق یکی از بهترین اجراهای تئاتری چند ساله اخیر تئاتر ما و شاید حتی یکی از بهترین نمونههای تئاتری کل تاریخ تئاتر ایرانی باشد. اجرایی که میتوان برای هر یک از المانهایش تحلیل و تفسیرهای طولانی نوشت و ساعتها در خصوص مفاهیم و معانی متکثر آن گفتگو و حتی مجادله کرد و این اتفاق کمی برای تئاتر فاقد اندیشه، خنثی، اخته، تکراری و بازاری این روزهای ما نیست.
بدترین شکل نقدی بود که تا به اکنون درباره یک تئاتر خواندم ، بیشتر تعریف تمجید بود و توضیح تبلیغ این نمایش تا یک نقد منصفانه و منظم ودقیق..واقعن نمیدانم که چرا وقتی پای برخی از هنرمندان به روی صحنه باز می شود قلم منتقدان مسخ می شود و یا شاید به عدم توانایی هایی باید ارجاع داد؟ به هرحال این مطلب جای بسیار تحقیق دارد و همانطوریکه گفته شد صرفن فقط یک رپورتاژ تبلیغاتی بود و یک تعریف کلی از داستان نمایشی که پر از ایراد های ریز و درشت است.. توصیه می شود که برای نگارش یک نقد سفارشی نیزحداقل مطالعه و تحقیق را بر خود الزامی کنیم نه اینکه چون نام شخصی چون مساوات به میان است دیگر هرکاری کند خوب است و خوب است و خوب است وخوب است .. چرا که به جرات وبا تحقیق مستندات میگویم نمایش این یک پیپ نیست اصن تئاتر نیست بلکه یک توهین به مخاطب و فاقد درام است.
توصیه میشود حتمن کتاب “این یک چماق نیست” میشل فوکو مطالعه شود