نگاهی به فیلم «عاشقان» ساخته آزازل جیکوبز
درامانقد-سینما: آلن دوباتن در کتاب “سیر عشق” که رمان- مقاله ای درباره مراحل ازدواج زن و مردی به نام کرستن و ربیع است، می نویسد که “در نخستین روزهای بعد از ازدواج و در سالهای بعد همیشه یک سوال مشابه از زوج ها پرسیده می شود که شما دو نفر چطور با هم آشنا شدید؟ اما عجیب است که بندرت سوال می شود بعد از آشنایی بر آنها چه گذشته است؟ انگار داستان واقعی رابطه آنها در حیطه کنجکاوی دیگران نمی گنجد و برایشان فایده ای ندارد. ربیع و همسرش هیچ وقت با سوالی که حقیقتا ذهنشان را مشغول کرده، مواجه نمی شوند: زندگی بعد از ازدواج چطور است؟” 1 فیلم «عاشقان» دقیقا درباره همین پرسش بنیادین و اساسی است و از جایی آغاز می شود که اغلب کمدی رمانتیک ها پایان می گیرد، یعنی بعد از اینکه عشق میان زن و مرد شکل می گیرد و آنها موفق می شوند بر موانع اولیه غلبه کنند. فیلم با نمایش رابطه ملالت بار و یکنواخت زن و مردی میانسال در پی یافتن جوابی برای این سوال است که چه اتفاقی می افتد که آن حس شوریدگی و اشتیاق ابتدای آشنایی در طول زمان زایل می شود و بودن در کنار کسی که خود عاشقانه انتخابش کرده ایم، به صورت یک فرایند جبری تحمل ناپذیر درمی آید.
از همان ابتدا که مری و مایکل را می بینیم، واضح است که آنها دیگر هیچ لحظه دونفره ای را با هم ندارند و فاصله عمیقی آنها را از هم دور می کند. فقط صورت و بدن آنها نیست که طراوت و تازگی خود را از دست داده است، بلکه عشق میانشان نیز رو به افول رفته است. فیلمساز بدون اینکه شخصیتهایش را وادارد تا درباره سردی و بی مهری میانشان سخنی بگویند، از راه تشدید ابعاد نمادین زندگی روزمره رابطه آنها را بازمی نمایاند و به واسطه فضای خانه و اشیاء و دکور و صحنه پردازی احساسات شان را ابراز می کند و به کمک نوع واکنش و رفتار کاراکترها نسبت به وسایل پیرامونشان توجه ما را به آنچه در ذهنشان می گذرد، برمی انگیزد. در واقع با استفاده از میزانسن های مشابه میان زن و مرد است که بر موقعیت یکسان آنها تأکید می شود و هر دو را در وضعیت خیانت به دیگری نشان می دهد. آنها در روند تکراری هر روزه سر کارشان می روند و قراری پنهانی با معشوق شان می گذارند و شب به خانه بازمی گردند و بدون اینکه کاری به کار هم داشته باشند، چند جمله معمولی میانشان رد و بدل می شود و بعد هر کدام پشت به دیگری در تختخواب می خوابند.
تنها چیزی که هنوز آن دو را به هم پیوند می دهد و فضای مشترکی میانشان به وجود می آورد، همین تجربه یکسان آنها در خیانت به دیگری است. اینکه هر دو بطور توأمان و همزمان عملی را انجام می دهند که برای فرار از سردی و بی علاقگی دیگری است، آنها را ناخواسته به هم نزدیک می کند. آنها درگیر تردیدها، ترس ها، نگرانی ها و پنهانکاری های ناشی از رابطه ای مخفیانه با دیگری در زندگی زناشویی شان هستند و همین تجربه مشترک آن دو را به سمت بروز احساسات و رفتارهای مشابه می کشاند و نوعی درک متقابل میانشان ایجاد می کند. جرقه عشق دوباره ای هم که بناگه میانشان سر می زند، از همین تبادل ناآگاهانه احساسات و عواطف مشترک ناشی از خیانت برمی آید. نمای دونفره از آنها در شب که مثل همیشه پشت به هم خوابیده اند، به قابی دونفره از آنها برش می خورد که در صبح روبروی هم خوابیده اند و در حالت خواب آلودگی و بی خبری شان به هم ابراز محبت می کنند و لحظاتی بعد ناگهان به خود می آیند و متوجه می شوند همسرشان را جای معشوق پنهانی شان گرفته اند. درنهایت به نمای دونفره دیگری می رسد که هر کدام وحشت زده و سراسیمه به لبه تخت و پشت به هم پناه می برند و بعد سعی می کنند هیچ کدام به روی خود نیاورند و همه چیز را عادی نشان دهند. اما در آن لحظه ناخواسته و خودانگیخته پس از سالها دوری و کناره گیری از یکدیگر حسی پرشور رد و بدل می شود که آنها را به معاشقه با هم می کشاند و این اتفاق غیرمنتظره آغاز احیای عشق از دست رفته در میانشان می شود.
آزازل جیکوبز با گسترش همان استراتژی قرار دادن شخصیتها در یک موقعیت یکسان ما را در جریان روند نزدیک شدن دوباره مری و مایکل می گذارد. هر دو شخصیت برای پنهان کردن رابطه خیانت آمیزشان از همسر خود دروغ ها و بهانه های یکسانی را دستاویز قرار می دهند و خود را در موقعیتی مشابه با دیگری نشان می دهند و این شباهت ها آنقدر زیاد می شود که آن دو را در یک نقطه به هم می رساند و آنها در حالی که معشوق هایشان کمی آن طرف تر در انتظارشان ایستاده اند، با هم قراری عاشقانه می گذارند. از اینجا به بعد آنها بجای اینکه همسر خود را مانعی بر سر راه عشق ممنوعه شان ببینند، پارتنر پنهانی شان را مزاحم رابطه زناشویی خود حس می کنند و بجای اینکه به دنبال راهی باشند تا به همسرشان بگویند که می خواهند او را ترک کنند و با فرد دیگری زندگی تازه ای را از سر بگیرند، با خود در کلنجارند که چطور به رابطه خیانت آمیزشان پایان دهند و نزد همسر خود بمانند. انگار وقتی احتمال از دست رفتن یکدیگر قوی می شود و شدت می گیرد، تازه آنها متوجه می شوند که چقدر همدیگر را دوست دارند و برای ادامه زندگی به هم محتاجند.
تا یک سوم پایانی فیلم این همسانی موقعیت زن و مرد به موازات هم پیش می رود. اما فیلم با سقوط در ورطه یک سویه نگری در صحنه های پایانی اش چنین امکانی را از خود دریغ می کند و فیلمساز نمی تواند تا انتها به تمهید حرکت بر یک موقعیت مشترک از زن به مرد و از مرد به زن به صورت متقابل پایبند بماند و در موقعیتی که تاکنون مساوی پیش رفته است، بناگه حق مضاعفی برای زن قائل می شود و با او همدلی بیشتری نشان می دهد. وقتی مایکل ماجرای خیانت مری را می فهمد، فقط به اندازه چند لحظه فرصت دارد که در فروشگاه به فکر فرو برود و آزازل جیکوبز هیچگاه این مجال را به او نمی دهد که احساسات جریحه دار شده اش بخاطر عدم تعهد همسرش را نشان دهد اما مری از این امکان برخوردار است که مخاطب را در تنهایی و خلوتش در ماشین شریک کند و نشان بدهد که چطور بخاطر بی وفایی همسرش فرو می ریزد و رنج می کشد. در حالی که لازم بود مثل کل فیلم هر کدام را در خلوت جداگانه شان ببینیم که با آگاهی از بی مهری و خیانت دیگری دچار کلنجار عاطفی با خود می شوند و تازه در این کشمکش درونی است که متوجه می شوند درگیر چه عمل ویرانگری شده اند و این کارشان تا چه حدی می تواند به پارتنرشان لطمه بزند و او را نابود کند. یعنی فیلم باید با بهره بردن از این موقعیت مساوی زمینه ای را فراهم می کرد تا به واسطه احساسی که در آن لحظه از خیانت دیگری دارند، تأثیر ات و تبعات خیانت خود بر همسرشان را مورد تحلیل قرار دهند. لحظه ای که پسر جوان از سر استیصال و بی پناهی به شکل دردناکی در آغوش نامزدش می گرید و در آغاز دوست داشتن تمام اعتماد و باورش به عشق از هم متلاشی می شود، باید احساس کنیم که پدر و مادر در این فروپاشی اندوهبار و تلخ به یک اندازه سهم دارند و مقصرند.
هرچند در صحنه نهایی فیلمساز دوباره به همان رویکرد مبتنی بر موقعیت برابر کاراکترها بازمی گردد و زن و مرد هر کدام زندگی تازه ای را با معشوقشان آغاز می کنند و مثل ابتدای فیلم در شکلی قرینه وار، صحنه هایی از رابطه شان با پارتنر جدیدشان را به صورت متناوب نمایش می دهد. با این تفاوت که این بار مرد دور از چشم همسر تازه اش به زن سابقش زنگ می زند و پنهانی با هم قرار ملاقات می گذارند. فیلم در لحنی طعنه آمیز مری و مایکل را وامی دارد تا کار اشتباهی را که آغاز کرده اند، ادامه دهند و نتوانند از زیر بار مسئولیت آن خلاص شوند. پیوستن آنها به معشوق هایشان که روزی برایشان مفرّ و مأمن به حساب می آمده است، حالا به صورت مجازاتی برای اعمال پنهانکارانه و خیانت آمیزشان به نظر می رسد. آنها درست وقتی که دوباره میل و علاقه به یکدیگر را در وجودشان کشف می کنند و به سوی هم بازمی گردند، به اجبار معشوق هایشان وادار به جدایی از یکدیگر می شوند. آنها مجبورند زیر بار تعهدشان نسبت به فرد جدید در زندگیشان بروند که نقطه مقابل عدم پایبندی شان به همسر خود است. اگر در کمدی رمانتیک های دیگر با پیرنگ تجدید رابطه و احیای عشق از دست رفته مواجه هستیم که زن و مرد بعد از آگاهی از اشتباهشان زندگی مشترک شان را نجات می دهند، اینجا فیلمساز فرصت جبران گذشته را از مری و مایکل می گیرد و نشان می دهد زندگی چیزی نیست که هر گاه آدمی خواست، بتواند آن را از جایی که خرابش کرده، دوباره بازسازی و ترمیم کند.
آنچه باعث می شود فیلم راهش را از کمدی رمانتیک های خوش بینانه جدا کند، همین تلخی و گزندگی پایانی آن است که زن و مرد مجبور می شوند به بازی خیانت خود ادامه دهند و این بار جای معشوق شان را با همسر خود عوض کنند و عمل پوچ خیانتی که قرار بوده است آنها را از رابطه ملال آور زناشویی شان نجات دهد، تکرار می شود. پس مشکل از انتخاب اشتباه پارتنر در یک رابطه نیست که با تغییر و جایگزینی فرد مناسب تر بتوان به احساس رضایت و خوشبختی در زندگی مشترک دست یافت. مسأله این است که زن و مرد بلد نیستند چطور رابطه شان با دیگری را پویا و پرشور نگه دارند و در مواجهه با عیب و ایرادها و نواقصی که هر کدام دارند، از یکدیگر مأیوس و ناامید نشوند. آنها هنوز در همان مرحله رمانتیک آغاز آشنایی باقی مانده اند و نمی دانند بعد از اینکه وارد مرحله پس از ازدواج شدند، چه باید بکنند که با وجود همه مشکلات و ناکامی های موجود در یک رابطه علاقه و تمایل شان رو به کاهش نرود. دوباره برمی گردیم به حرفهای آلن دوباتن در “سیر عشق” که “ظاهرا درباره چگونگی آغاز عشق چیزهای زیادی می دانیم اما درباره چگونگی ادامه آن بسیار اندک”. 2 فیلم تصور رویایی مخاطب از زندگی عاشقانه را مخدوش می کند و بر نقاط آسیب پذیر و شکننده رابطه یک زوج دست می گذارد و به کند و کاو و بررسی چگونگی بقا و تداوم عشق در دراز مدت می پردازد و ما را به همان تعریف تکان دهنده دوباتن از ازدواج می رساند: “ربیع و کرستن با هم ازدواج خواهند کرد. رنج خواهند کشید. اغلب دغدغه های مالی خواهند داشت. بچه اولشان دختر خواهد بود. بعدی پسر می شود. گاهی دچار ملال می شوند. گاهی می خواهند یکدیگر را بکشند و گاهی خودشان را. این است داستان عاشقانه حقیقی”. 3
1.سیر عشق. آلن دوباتن. ترجمه زهرا باختری. صفحه 20. نشر چترنگ
2.همان. صفحه 26
3.همان. صفحه27