نگاهی به نمایش «قند خون» نوشته و کار لیلی عاج(پلاتو اجرا-تئاتر شهر)
درامانقد-تئاتر: نمایش «قندِ خون» به کارگردانی لیلی عاج قرار است روایت دوران عسرت و فلاکت خانوادهای از طبقه کارگر باشد که چگونه از پس سیاستهای اقتصاد نئولیبرالی تمام این سالها و تشدید تحریمهای بینالمللی، گرفتار بیکاری، فقر و از دست دادن منزلت اجتماعی شده و در نهایت به نوعی از مقاومت روی میآورد. خانوادهای ساکنِ پاکدشت ورامین که تعطیلی کارخانه قند و از کار بیکار شدن نانآور خانواده، آیندهاش را تهدید میکند. لیلی عاج در مقام نویسنده و کارگردان، در نمایشی که دغدغه مسائل معیشتی و منزلتی طبقه کارگر را دارد، به بازنمایی آن چهرهای از کارگر پرداخته که نسبت پرابهامی با آگاهی طبقاتیاش دارد و همچنان در فروبستگی وضعیت خود، توان سازماندهی و عمل جمعی را نمییابد.
کارگری که «کوهستان» نام دارد و قرار است با هماهنگی کارگران بیکار شده کارخانه قند، با تهیه بنر و نوشتن شعار در رابطه با مسائل کارگری، در یکی از مسابقات ملی فوتبال، آنهم از طریق برنامه نود، توجه آحاد مردم را جلب کرده تا گشایشی در وضعیت بغرنج کارگران ایجاد شود. یک کنش صنفی با تبعات سیاسی که از قضا در پی حضور نابهنگام در عرصه عمومی و سیاسی کردن فضای ورزشگاههاست. رویکردی که تاکیدی است بر فقدان سندیکالیسم و کنشهای رادیکال کارگران. نمایش «قند خون»، بازنمایی رئالیستی طبقه کارگر را مدنظر دارد و استراتژی خود را در اتصال به واقعیت جامعه و تعینیابی از دل این مسیر قرار داده است. نتیجهی طبیعی این شکل روایی در بازنمایی مناسبات تولید مادی جامعه، به آن نوع از رئالیسمی منجر خواهد شد که کامیابی خود را در هر چه واقعیتر نشان دادن وضعیت جستجو میکند. یک بیان تئاتری که فهم را آسانیاب میخواهد و از استعاره و فرم رادیکال تا حدی فاصله میگیرد. پرسش اما این خواهد بود که آیا این طریق روایت و بازنمایی، بهترین انتخاب سیاسی و بوطیقایی است از برای بیان مسائل کارگری. «لئونارد استون» در مقاله «هارولد پینتر و چندپارگیِ آگاهی طبقهی کارگر» این مسئله مهم را تبیین میکند که چگونه هارولد پینتر با فرمی که انتخاب کرده، به بهترین شکل، وضعیت مناسبات کارگری بعد از جنگ دوم جهانی را بازنمایی میکند. آنهم به میانجی یک اتاق، دیالوگهای اغلب بیربط و ناممکن شدن ارتباط کلامی افراد طبقه کارگر که در نهایت امکان عمل جمعی را در افق پیشرو ناممکن میسازد. «در اتاق آگاهی شخصیتهای طبقهی کارگر در وضعیت یأس و ویرانی است. آگاهی طبقهی کارگر در دستان پینتر، در عوض وفاداری به منافع مشترک، منفرد و فردگرایانه شده است. این آگاهی به صورت موجودیت متمایزی وجود دارد که دیگران را از قلم میاندازد.» پینتر از تعیینات تاریخی دوران خود به عمد فاصله میگیرد تا فقدان آگاهی طبقاتی کارگران را به میانجی یک اتاق و مناسبات انسانی شخصیتها در مواجهه با یکدیگر نشان دهد. اتاق و تصاحب آن، توهم مالکیت خصوصی و امنیت روانی را ایجاد میکند. پینتر نشان میدهد که چگونه آگاهی خردهبورژوایی بر آگاهی طبقه کارگر سلطه یافته است. نکتهای مهم در توضیح چرایی چندپارگی آگاهی طبقاتی کارگران انگلستان در مناسبات پس از جنگ دوم جهانی.
لیلی عاج اما استراتژی خود را در بازنمایی رئالیستی زندگی خانوادگی یکی از کارگران کارخانه قند ورامین قرار داده تا امکان نقد سیاستهای کلان اقتصادی را بیابد که چگونه از دل نابودی فرصتهای شغلی، منزلت اجتماعی کارگران از دست میرود و به جای مرد نانآور خانواده، قرار است زنی همچون «پروانه» با بازی الهام شعبانی، به کار نهچندان منزلتآفرین توزیع قند مصرفی برای قهوهخانهها و…مشغول شده و به اجبار در تولید مادی جامعه، از سر ناچاری و نه عاملیت، مشارکت کند. پروانه زنی است پرشور و معتقد به تقدیر الهی که مدام مسببان وضعیت پیشآمده را نفرین میکند و مدتی است که مدیریت خانواده را بر عهده گرفته و بنابر روایت خودش از امکان تولید مثل، «پوچ» است و امکان فرزندآوری را ندارد. استعارهای از سترونی و تولیدگری توامان.
کلی الیور، در کتاب «سوبژکتیوته بدون سوژهها» توضیح میدهد که چگونه ساختار اقتصادی ایالات متحده صنعتی، مردان را در جغرافیای کاپیتالیستی صنعتی به شهرهای دیگر گسیل کرد و نقش مادری را برای زنان در سامان دادن به وضعیت تازه در قبال خانواده، در نظر گرفت. یک صورتبندی تازه اجتماعی که انتظارات هویتی و جنسیتی خاص خودش را طلب میکرد. رویکردی سیاسی به تولید و فرماسیون اجتماعی که زیباشناسی سینمای هالیوود و حتی تئاتر و به نوعی ادبیات مابعد جنگ جهانی دوم را تحت تاثیر قرار داده است و میبایست نوع خاصی از مردان و زنان را بازنمایی کند. مردانی سختکوش که برای ساختن آیندهی خانواده که همان رویای آمریکایی است، تلاش میکنند و البته زنانی که با بازنمایی نوع خاصی از بدن و نقش اجتماعی و اقتصادیشان، در نسبت با همین شیوه تولید و رویای آمریکایی، تعین تاریخی مییابند. نکتهای که به هر حال در «قندِ خون» به شکلی دیگر مدنظر است. اینجا هم قرار است نقش محوری را مرد خانواده بر عهده گیرد، و البته پروانه یا همان زن مهربان و فداکار به اجبار ، خانه را به شکل موقت تبدیل کرده به محل شکستن قند، بستهبندی و توزیع و فروش آن. بیکاری مرد و کار موقتی و سطح پایین زن، رویای ایرانی را تهدید میکند. رویایی که با همان کلیشهی همیشگی اقتدار اقتصادی مرد و تمکین و فرزندآوری زن مدام صورتبندی و اعمال میشود. شاید بتوان نظری مثبت به مشارکت پروانه در تولید مادی جامعه داشت که در زوال مردسالاری و کمک به برابری زن و مرد نقشی مهم هر چند کوچک ایفا میکند.
در «قندِ خون» مردی چون «کوهستان»، واجد این آگاهی طبقاتی است که کسی چون «مرادپور» در جایگاه کارفرما و صاحب کارخانهی قند، علت بیکاری و فلاکت او نیست و مسائل ساختاری است که وضعیت کارگران را اسفناک کرده. نکتهای مهم و امیدبخش در مبارزه با سرمایهداری و نه سرمایهدار. آگاهیای که در نوع مواجههی «پروانه» با کارفرمای پناه آورده به منزل «کوهستان»، غایب است و نوعی از تمنای انتقامگیری و حتی کینتوزی را میشود مشاهده کرد. اما لیلی عاج، بیماری قند خون کسی چون مرادپور را عامل رستگاری و نجات خانواده قرار داده و در انتها، این آگاهی طبقاتی به شکل الهیاتی و نه چندان انتقادی برای کسی چون پروانه به ارمغان آورده شده و نمایش با لحنی مفرح و رقصی آیینی به سرانجام خود میرسد. لیلی عاج از بحرانی کردن تمام عیار زندگی این خانوادهی کارگری دست میشوید و پایان نمایش را به چشماندازی امیدبخش گره میزند، انتخابی هوشمندانه که شاید اندکی از هولناکی وضعیت معاصر بکاهد و کورسویی از امید بر ما بتاباند.