درامانقد-سینما: این حکایت به‌قدری باستانی است که هیچ‌کس نمی‌تواند با اطمینان بگوید چه کسی ابتدا آن را خلق کرد؛ اما برادران گریم از پرنده‌ای نوشته‌اند که هر چند صد سال یک بار، برای تیز کردن منقارش به کوهی می‌رود. وقتی کوه از هم فرومی‌پاشد و چیزی از آن باقی نمی‌ماند، داستان به نتیجه می‌رسد و اولین لحظه‌ی «ابدیت» شکل می‌گیرد. فیلم جدید امیر نادری شاید فقط 106 دقیقه باشد اما وقتی کوه شوم و عظیم و مستحکم داستان، بالأخره پس از سال‌ها تلاش و هجوم یک انسان درهم می‌شکند – که هم‌ارز همان پرنده‌ی مصمم است – ابدیت همچو یک مفهوم آشنا جلوه می‌کند.

اگر چنین رویکرد استعاری برای شما کافی باشد (دقیقاً به این معنا که کل بخش پایانی فیلم به نمایش تلاش مردی اختصاص یافته است که با ناله و بی‌وقفه با گرزش بر صخره‌ای می‌کوبد) می‌توان گفت که «کوه» دوای درد و خواسته‌ی شماست. اما باقی ما، مثل شخصیت مرکزی بدبخت داستان، با یک مسأله‌ی بزرگ مواجه می‌شویم و از خودمان می‌پرسیم که ما چه کار و گناهی کرده‌ایم که مستحق این وضعیت باشیم.

با این وجود، «کوه» دست‌کم از نظر شکل‌وشمایل و ظاهر بصری‌اش، فوق‌العاده به نظر می‌رسد؛ روبرتو چیماتی فیلم‌بردار، محیط قرون وسطایی داستان – با آن طبیعت کوهستانی ابتدایی و خشن – را در قالب تصاویری نقاشی‌وار با رنگ‌های قهوه‌ای مایل به خاکستری به تصویر کشیده است؛ و همه چیز – از طراحی لباس‌های کرباسی کوک‌خورده توسط مونیکا تراپولینی تا چهره‌های چرک و سیاه بومیان، و دکورهای داخلی زمخت اسپارتی – به‌قدری موثق به نظر می‌رسند که شما عملاً می‌توانید بوی قرون وسطی را بشنوید؛ با تمام دودهای برخاسته از چوب، زمین‌های سرد و مرطوب، و موهوم‌پرستی‌هایش.

طراحی صدای تام پل نیز به همین اندازه مهیج و احضارکننده است؛ و ترکیبی از صداهای گوشخراش غیرزمینی و تروداکتیل‌وار جانورانی که نمی‌بینیم با غرش تندرگونه‌ی همیشه‌حاضری است که به نظر می‌رسد از خود کوه سرچشمه می‌گیرد؛ و به شمایل غول‌پیکرش، بُعدی صوتی هم می‌بخشد. این‌ها در کنار معدود دیالوگ‌های «کوه» قرار می‌گیرند تا بخش اعظم اطلاعات فیلم به‌واسطه‌ی هم‌گویی میان باد و زمین و کوه – یا صدای سنگی که بر سنگ دیگر کوبیده می‌شود – آشکار شود.

منطقه‌ی کوهستانی داستان، زادگاه گروه کوچکی از روستاییان است که در سایه و تاریکی ناشی از کوه، زندگی‌شان را به‌سر می‌برند. در این میان، آگوستینو و خانواده‌اش مراقب قبرستانی در نوک تپه هم هستند که اجساد نیاکان‌شان در آن‌جا دفن شده است. اما باور عمومی می‌گوید این مناطق بی‌نور، نفرین‌شده‌اند و نسبت بالای صلیب‌های قبرستان نیز گواهی بر این ادعاست. همسایه‌های آگوستینو نقل مکان می‌کنند تا او و خانواده‌اش تنها‌تر از همیشه شوند. اوضاع وقتی برای آگوستینو بدتر از این می‌شود (این را در نظر داشته باشید که فیلم با خاک‌سپاری یکی از فرزندان او آغاز می‌شود) که هیچ‌کس خریدار کالاهای «نفرین‌شده»اش نیست و با او مثل یک جذامی رفتار می‌شود و مردم شهر، درباره‌اش دست به شایعه‌پراکنی و حرف‌های درگوشی می‌زنند. او از سر استیصال و ناچاری، دست به فروش دارایی ارزشمندشان می‌زند که سنجاق موی همسرش نینا است. اما این کار هم اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند و به او اتهام دزدی زده می‌شود؛ آگوستینو از دست مأموران می‌گریزد اما آن‌ها نینا و پسر نوجوان‌شان جووانی را می‌گیرند و با خود می‌برند. او حالا حقیقتاً تنها شده است و فقط تخته‌سنگ سخت و بلندبالای شوم باقی مانده است؛ پس جای شگفتی ندارد که عنان اختیار از دست بدهد و در مأموریتی «دُن کیشوت»وار دست‌به‌کار فرو ریختن کوهی شود که منبع تمام رنج‌ها و غصه‌های اوست.

اگر کسی بگوید این بخش پایانی کاملاً یکنواخت و خسته‌کننده است، منصفانه برخورد نکرده است. آگوستینو گاهی وقت‌ها جای خود را تغییر می‌دهد و از سوی دیگری به صخره هجوم می‌برد؛ و از جایی به بعد با همسر و سپس پسرش (که برای خودش مردی شده است) همراه می‌شود. با وجود این، تا زمانی که ضربه‌های مکرر و بی‌پایان چکش آگوستینو بتواند آسیب کوچکی به صخره‌ی عظیم وارد کند، احتمالاً فقط سرسپرده‌ترین یا مازوخیست‌ترین دوستداران سینما تاب می‌آورند و پای تماشای فیلم می‌نشینند.

نادری از به چالش کشیدن تماشاگران فیلم‌هایش ترسی ندارد و این اتفاقی است که دست‌کم مخاطبان فیلم قبلی او «کات» (2011) آن را تأیید می‌کنند. به هر حال جاه‌طلبی‌های پشت «کوه» به اندازه‌ی ستاره‌ی غول‌آسا و شوم داستان، بزرگ و رفیع‌اند. مضامین فیلم هم شامل ایمان، خدا، انسان علیه طبیعت و انکار سرنوشت می‌شوند.

اما داستان‌گویی در فیلم نادری (که دارای همان رویه‌ی استیصال‌انگیز از تأمل بر نگاه و سیمای پریشان یا دردآلود شخصیتی است که هرگز در نمای معکوس به ما گفته نمی‌شود که نگاهش به چه چیزی دوخته شده) مطلقاً کند است و این «کوه» را به چنان تلاش تمثیلی‌ای بدل کرده است که خود سیسیفوس هم ممکن بود زیر آن بزند و تصمیم بگیرد کوه را به حال خودش رها کند و کاری با سلطه‌ی آن نداشته باشد.

jessica kiang

ترجمه: رضا حسینی

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید