درامانقد- سینما: برادرم خسرو نوشته و کارگردانی احسان بیگلری، داستان مرد جوانی (خسرو) مبتلا به بیماری اختلال دوقطبی است که برای مدتی در خانه برادر بزرگترش (ناصر) مهمان می‌شود.

ناصر دندانپزشکی مقید به قواعد و دیسیپلین‌های فردی و اجتماعی است که همراه با همسر باردارش(میترا) و پسرش (شایان) زندگی نسبتن مرفهی دارد. ورود خسرو آرامش اولیه ظاهری خانواده ناصر را به‌هم ریخته و از خلال همین آشفتگی خزنده است که کم‌کم از لایه‌های نهان شخصیت‌ها و روابطشان با یکدیگر و جهان پیرامونی‌شان رازگشایی می‌شود. ناصر برخلاف ظاهر آرام و منطقی‌ش، خشن و بی‌رحم است. میترا برخلاف آرامش و پذیرندگی ظاهریش، افسرده و تنهاست و به سبب اشتباهی که در حین کار برروی دندان یک بیمار مرتکب شده، از برگشتن به دنیای شغلی خود واهمه دارد. شایان، کودک خانواده  نشانی از کودکی، شور، هیجان و سرزندگی این دوران ندارد و همچون سربازی وظیفه‌شناس مطیع اوامر و سبک‌زندگی انتخابی پدر است. رابطه میترا و ناصر سرد، بافاصله و فاقد عنصر اعتماد است. آنها حتی در سطح فیزیکی نیز از هم دورند و در دو اتاق جداگانه می‌خوابند. ورود خسرو به این خانه شرایط به ثبات رسیده را دستخوش تحول می‌کند. خسرو هنرمندی است که به سبب رخدادهای دوران کودکی و نوجوانی و یا آنطور که برادرش قصد دارد به اوالقا کند، به دلیل پتانسیل‌های ژنتیکی، دچار اختلال دوقطبی شده و آنگونه که فیلم قصد دارد تا به زور به ما تحمیل کند، قادر به ادامه زندگی شخصی خود بدون مراقب و نگهبان نیست. ازین رو خواهرش که نقش مادرگونه برای او دارد، در هنگامه سفری کوتاه به خارج از ایران او را به امانت پیش خانواده برادر می‌گذارد.

اختلال دوقطبی نوعی از اختلال روانی است که فرد به‌طور متناوب در سه فاز افسردگی شدید، شیدایی و نیمه‌شیدایی(انرژی، احساسات و توانمندی زیاد) و فاز ترکیبی (توامان این) در نوسان دایم است. خسرو در بدو ورود به این خانه در فاز شیدایی است. روحیه بالا، شفقت، همدلی و شیطنتش دنیای همه افراد خانواده را دگرگون می‌کند. میترا کمی خود را می‌گشاید و با یکی از ترسهایش روبرو می‌شود. شایان کمی از قالب خشک فرمانبرداری خارج شده و کودکی می‌کند و ناصر نیز که مقاومتش از باقی بسیار بیشتر است با بخش‌های تاریک وجود خودش روبرو شده و ذره ذره به تاریکی می‌بازد.  او هربار بیشتر و بیشتر درحق برادر و خانواده خشونت می‌کند. از فریاد و خشم کلامی به خشونت فیزیکی رسیده و بعدتر با خوراندن قرص‌های خواب‌آور به خسرو او را تا مرز مرگ می‌کشاند. در سکانس پایانی فیلم، خسرو از خلال دوربین موبایلش پروسه خوراندن قرصها را می‌بیند، اما چیزی نمی‌گوید.

برادرم خسرو ایده مرکزی خوبی دارد. داستان مواجهه دو برادر که تمی کهن‌الگویی است و از داستان هابیل و قابیل تا همین امروز بارها و بارها دستمایه آثار مختلف هنری شده و مسئله اختلال دوقطبی و نقش آن در ساخت شخصیت و پیش‌بردندگی داستان که هر دو درکنار هم پتانسیل‌های زیادی برای ساخت و پرداخت یک اثر موفق به‌دست می‌دهند. آغاز فیلم هم یک آغاز کاملن کلاسیک و درعین‌حال نویددهنده و تقریبن خوب است. فردی به جمعی وارد شده و آرامش اولیه جمع را به بحران می‌کشد و ازخلال این بحران داستان می‌سازد. در واقع همان بن‌مایه اصلی و کلاسیک آثار نمایشی که از آغاز سنت تئاتر یونانی وجود داشته و بخش عمده‌ای از سینمای جهان هنوز هم وامدار همین سنت است: ورود پروتاگونیستی متفاوت که برهم‌زننده نظم موجود است.

اما با همه اینها برادرم خسرو فیلم موفقی نیست. به غیر از ایده خوب و شروع کلاسیک، هیچ‌چیز دیگری در این فیلم حتی به حد متوسط هم نمی‌رسد. تمامی رخدادهای مابین خسرو و ناصر تکراری و کلیشه‌ای هستند. بارها و بارها می‌بینیم که خسرو با انجام عملی که در نظم نمادین ذهن برادر نمی‌گنجد، ناصر را تحریک کرده و ناصر نیز هربار واکنشی تندتر به این کنش‌های تکراری نشان می‌دهد. درواقع با گذر از یک چهارم زمانی اولیه فیلم، هرچه می‌بینیم چرخه تکراری رویدادهای مشابه است که نمایانگر ضعف شدید فیلمنامه‌نویسی اثر است. اما این ضعف فیلمنامه به همین‌جا نیز ختم نمی‌شود. شخصیت‌ها نیز پادرهوا و نیمه‌کاره‌اند و در نمونه‌هایی چون میترا و شایان دیگر حتی نیمه‌کاره هم نبوده و کاملن بی‌پرداخت و بی‌هویت باقی می‌مانند. خسرو و ناصر که شخصیت‌های اصلی این فیلم هستند، با همه درگیری‌های مشترکشان در نهایت قادر نیستند تا خود را به خوبی برای مخاطب بگشایند و پیشینه‌ها و علل خشم عجیبشان از هم جز در یک مورد پذیرش دانشگاه فرانسوی که به خسرو داده نشده، در هیچ زمینه دیگری رازگشایی نمی‌شوند. همان پذیرش دانشگاهی هم در آخر معلوم نیست اصلن واقعیت دارد و اگر دارد چه کسی و به چه علتی مانع از رسیدنش به خسرو شده و چرا این اندازه برای خسرو مهم و سرنوشت‌ساز محسوب می‌شود. فازهای مختلف بیماری خسرو در بسیاری از سکانس‌ها و همچنین درکلیت رفتاری و مواجهات او با دیگران اصلن جا نیفتاده و به‌نظر می‌آید که فیلمنامه‌نویس دانش رفتاری خوبی از این اختلال ندارد. میترا شخصیتی کاملن بی‌هویت است. پرداخت جنبه‌های روانی، خواست‌ها و اعمالش آنقدر ضعیف و دم‌دستی است که در بسیاری از لحظات فیلم هنگامه قاضیانی را گیج و بی‌معنا در صحنه می‌بینیم. انگار خود او هم نمی‌داند که بناست تا چه چیزی را به تصویر بکشد. شایان هم به همه چیز شبیه است الا یک نوجوان دنیای این روزهای شهری مثل تهران.

و شاید از همه اینها آزارنده‌تر آموزشی شدن گاه‌و‌بیگاه فیلم باشد که به یکباره از میانه یک فضای داستانی به مستندهای آموزشی می‌غلتد و سعی دارد تا درباره بیماری به مخاطب اطلاعات بدهد. آگاهی‌رسانی الکنی که نه در قالب یک اثر داستانی جا میفتد و نه قادر است به واقع چیزی به دانش مخاطب بیفزاید. همین‌هاست که ایده خوب مرکزی فیلم را بالکل ویران می‌کند. هنرمندی که نبوغ و شعور هنری، مهارت و کفایت عملی دارد و در گذر زمان به موجودی بیکار با اختلالات افسردگی مبتلا شده، حدیث مکرر و هرروزه جامعه ایرانی است. جامعه‌ای که در طول تاریخش اینگونه هنرمند کم نداشته و ندارد. اما فیلمساز به‌جای نشان‌دادن همین مهم که به‌خودی خود، مملو از پتانسیل‌های کنش‌مند و معنادار و جامعه‌شناسانه است. خسروی فیلم را به فضایی استریل و خنثی محدود می‌کند. علت بیماریش را گاه به ژنتیک و گاه به همان نگرفتن پذیرش دانشگاه خارجی و مسائل خانوادگی محدود کرده، مواجهه او و جامعه را کاملن نادیده می‌گیرد. درواقع فیلم کاملن خنثی و استریل نقش جامعه، فرهنگ، عرف و سیاست‌های کلان را درشکل‌گیری چنین فردی به کناری نهاده و همه‌چیز به گردن خود فرد، بیولوژی بدن و افراد نزدیک پیرامونی‌اش می‌اندازد. البته این رویکرد خنثی و فردمحور در جوامعی با ساختارهای سیاسی ما رویکردی کاملن پذیرفته، کم‌خطر و پرطرفدار است و کمتر هنرمندی است که دایره محدود اطرافش را گشوده و پرسپکتیو جامع‌تری را مدنظر قرار داده و ریسک چنین وسعت دیدی را نیز پذیرا باشد. شاید هم‌ازین‌روست که خسرو در پایان فیلم تنها نظاره‌گر اقدام به قتل برادر می‌ماند و هیچ اتفاقی هرچند هم خرد در مواجهه با این رازگشایی عظیم رخ نمی‌دهد.

برادرم خسرو به غیر از فیلمنامه ضعیف در سطوح دیگری چون بازیگری، کارگردانی و صحنه‌پردازی هم در سطح متوسط باقی می‌ماند. نماهایی از دکور خانه به صورت تصاویر طبیعت بیجان، جابه‌جای فیلم دیده می‌شوند که منطق روایی مشخصی ندارند. از بازی قاضیانی که به دلیل ضعف فیلمنامه، چندان بازی هم نیست که بگذریم، با شهاب حسینی مواجه می‌شویم که اغراق‌شده و خودنماست و بیشتر از آنکه عرضه کننده شخصیتی باشد که نمایندگی می‌کند، تصویر مجسم مردی خودخواه و فاقد قوه ادراک است. ناصر هاشمی در این میان از باقی بهتر است و تاحد زیادی به شخصیت خودش نزدیک می‌شود. هرچند او هم در پاره‌ای موارد بسیار خشک و مکانیکی عمل می‌کند.

 

 

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید