درامانقد-ایده نقد:  ژان-لوک گدار در لایو اینستاگرامی که توسط لیونل بیر[1] پخش شد، قصد داشت تا به تشریح “تصاویر در دوره ی کوروناویروس” بپردازد. برنامه ای سیاسی و هم زمان زیبایی شناسانه از اکنونی سخت و پراضطراب که نهایتاً تا حدودی از آن سخن گفته شد. ژان-لوک با همان حس پرهیجان همیشگی اش برای از این شاخه به آن شاخه پریدن، سرانجام گفتگو را به سمت سوژه های شخصی تر کشاند، موضوعاتی مانند دوستی اش با اعضای موج نو، نقل قول هایی از خاطرات عشق ورزی اش نسبت به سینما و خط مشی مولف ها.

1. گروه موج نو

“ما به هر حال یک تیم بودیم.” ژ.ل.گ با کمی نوستالژی و عطوفتی که عموماً در او سراغ نداریم، به دوستی اش ژاک ریوت، فرانسوا تروفو و اریک رومر اشاره کرده، و مکالماتی را خاطرنشان می کند که دلتنگشان است. با رومر، مسیر خاصی را به اشتراک گذاشتند، هرچند با گذر زمان سست شد: “رومر را بخصوص کمی قبل از موج نو می شناختم. برادر بزرگتری بود که زندگی خودش را داشت، افراد دیگری را می شناخت، ولی همان کسی بود که تقریباً با هم زندگی کردیم، تقریباً در یک زمان هر روز، همان کافه ها، همان زن ها. با بقیه بسیار متفاوت بود. و من وقتی رومر را شناختم که پنهانی زندگی می کرد، استاد بود، هیچکس از افراد خانواده اش نمی دانست که به سینما علاقمند است. اولین مقاله هایش را برای دوران مدرن[2] می نوشت. بعد از آن ناپدید شد، و بار دیگر او را پیش از درگذشتش، در پاریس ملاقات کردم.” ملزم به صراحت است، در مورد کلود سوته سختگیرانه تر صحبت می کند “می توانم فیلمی از سوته ببینم، ولی فردایش قادر نیستم فیلم دیگری از او نگاه کنم”. و این حقیقت خنده دار: “با ریوت رابطه مان را نگه می داشتیم، چون در مورد فیلمی بحث می کردیم که آن-مری [آن-مری میه ویل[3]، سینماگر و شریک ژان-لوک گدار] می خواست بسازد، گروه چهار نفره. ، فیلمی با دوراس، ریوت، من و استروب ها [ژان-ماری استروب و دنیل اویی له[4]]. و بعد استروب ها به دلیل حضور مارگریت دوراس در پروژه شرکت نکردند. ”

2. شیوه ی فیلم دیدن

   ژ.ل.گ چطور یک فیلم را نگاه می کند؟ تماشای خطی قابل اعتنا و ستودنی است، یا اینکه می توان فیلمی را تکه تکه نگاه کرد، شکسته و بریده بریده؟ پاسخ:”با تروفو و ریوت در مورد زندگی شخصی مان صحبت نمی کردیم. چیزهایی آموختیم ولی فقط همین. اما زیاد سینما می رفتیم(…) ریوت می توانست یک فیلم را پنج بار ببیند، ولی من در هر روز پنج فیلم می دیدم، این شیوه ی دیگری برای تماشای فیلم ها بود. به هر حال ما یک گروه بودیم، حتی با شابرول.” حساسیت تماشاگر خاصی که اصلاً باعث تعجب نیست، و این در آخرین دو تلاش تجربی اش خداحافظی با زبان و کتاب تصویر به خوبی هویداست، چرا که این دو، “فیلم کلاژهایی” هستند از بایگانی های ناهمگن که وقتی در کنار هم قرار می گیرند معنای جدیدی پیدا می کنند. برای او سینما تمرین “باستان شناسی” است، مشتمل بر کاویدن حافظه اش برای بازیافتن خاطراتی که گاهی به نظر می رسد ساخته ی تخیلاتند:” همدیگر را می بینیم، حرکت دوربین را تصور می کنیم، پلانی را که آنجا وجود ندارد.” و همانطور که برسون اشاره می کند، سینما مشتمل بر”کنار هم گذاشتن چیزهایی است که منطقاً ارتباطی بین شان برقرار نیست.”

3. عامیانه کردن هنر

می گوید مدتی پیش فیلم آمبرسون های باشکوهِ اورسون ولز را دوباره دیده، فیلمی که عاشق آن است، ذره ای تکبر در وجودش نیست و مدافع این نظریه است که هنر مختص اقلیتی نیست که در برج عاج محبوس شده اند:” پرده های نقاشی باید در حرکت باشند، یک هفته پیش شما باشند و بعد بروند جای دیگری”. ایده ای حقیقی از هنر-کوچ نشین، بیرون از دیوارها، رها از فضای سنتی موزه یا سالن های سینما، چیزی که در بطن کتاب تصویر خودنمایی می کند. در واقع، در اینباره، دوست و همکارش فابریس آرانیو که در لایو اینستاگرامی حضور دارد، توضیح می دهد که فیلم نمایش منحصر به فردی در فستیوال ویزیون دو رِئِل[5] در نیون خواهد داشت و این در حرکت بودن و به نوعی ناپایدار بودن اثر را برجسته خواهد کرد:” این امکان را خواهیم داشت تا تمام فرآیند را از هم جدا شده نگاه کنیم.  بازدیدکننده-مسافر فیلم را دوباره خواهد ساخت، روی هر پلان متوقف خواهد شد، می توانیم تصویر را از صدا جدا کنیم، با این هدف که هرکس بتواند فیلم خودش را بسازد.”

4.سیاست مولفین

 در مورد سیاست مولفین، ژ.ل.گ اینطور توضیح می دهد:” تهیه کنندگان فکر می کردند که مولف یک فیلم سناریست است، ما، می گوییم خیر، کارگردان است. امروزه چه کسی این اصل را ارزش گذاری می کند؟        “در مورد این نظریه، همیشه همینطور فکر می کنم، ولی امروز، نیازی نیست که “مولف” را با تمام امیتازتش مد نظر قرار داد.” به عقیده ی او، چیزی که به این جنبش تئوریک نیرو بخشید، ظرفیت پشتیبانی و حمایت از مولفین در تمام زمینه ها بود، و البته مولفین فیلم های مستند و داستانی سهم یکسانی داشتند: “ما میان مستند و داستانی فرقی قائل نمی شدیم، ژان روش را همانقدر می ستودیم که هیچکاک را. و این به لطف آنری لانگلوآ است. ما حتی از مولفین متوسط نیز حمایت می کردیم: مثلاً از ژاک بکر برای به پول دست نزن“.

5.شبکه های اجتماعی

ژ.ل.گ در مورد ارتباطش با شبکه های اجتماعی  صحبت کرده است…از اینکه مطلقاً چیزی در این باره نمی داند(یا شاید هم وانمود می کند): “من چیزی از شبکه های اجتماعی نمی دانم”. در این باره مصر است. زمانی که از او می پرسیم آیا این موضوع در مورد او که اینطور علاقمند به فن آوری های جدید است و معتقد به تجربیات دیجیتالی که قادرند محدودیت های رسانه ای را کنار بزنند، کمی متناقض نیست، پاسخ می دهد که اگر تلویزیون دیدن را روی پرده ی نمایش ادامه می دهد و نه روی صفحه ی کامپیوتر برای این است که تلویزیون “تشکیلاتی برای رفاه اجتماعی” است یا ” آنطور که در فرانسه می گویند برخواسته از جامعه، نمی دانم چرا این را می گویند”. جمله ی آخری که با کمی استهزا به زبان می آورد.

 

برگرفته از سایت : www.troiscouleurs.fr،  آوریل 2020

به قلم: لئا آندره آ سارو(Léa André-Sarreau)

[1] – مدیر بخش سینمای مدرسه ی عالی هنر لوزان

[2] -Les Temps modernes

[3] -Anne-Marie Miéville

[4] – Jean-Marie Straub et Danièle Huillet: زوج کارگردان فرانسوی که از سال 1963 تا 2006 به فیلمسازی مشغول بودند.

[5] -Festival Visions du réel: جشنواره فیلم مستند ویزیون دو رئل در شهر نیون کشور سوئیس برگزار می گردد. این جشنواره تنها جشنواره مستند کشور سوییس، و یکی از مهمترین جشنواره های مستند جهان به شمار می آید.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید