درامانقد-سینما: سرژ توبیانا(مدیر یونی فرانس[1]و مدیر سابق سینماتک فرانسه و متخصص در حوزه نقد آثار فرانسوآ تروفو) در کتاب جدیدش “دوست آمریکایی”(که 15 مارس 2020 به چاپ رسیده) توجهش به مسیر ناشناخته ی هلن اسکات جلب می شود، یکی از نزدیکترین همکاران تروفو. او همان کسی است که پافشاری می کند تا تروفو کارگردانی بانی و کلاید را بپذیرد ولی تروفو همکارش ژان-لوک گدار را برای انجام این پروژه در نظر می گیرد.

ملاقات معروف آلفرد هیچکاک و فرانسوآ تروفو با برنامه ریزی هلن اسکات انجام شده بود، او همان شخصی بود که گفتگوهایشان را در سایه ترجمه می کرد. سرژ توبیانا در “دوست آمریکایی” چهره آمریکایی هلن اسکات را ترسیم می کند، تصویر ناشناسی که در درخشش فیلم های موج نو در آمریکا سهم عمده ای داشت و در سال 1987 درگذشت. او طی سال های طولانی هدایت کننده دفتر فیلم فرانسه در نیویورک بود.

در یکی از بخش های کتاب، توبیانا به پافشاری اسکات اشاره می کند. او که فرانسوآ را در هنگام اکران فیلم چهارصد ضربه در آمریکا ملاقات کرده و نزدیک به 25 سال دوستی عمیقی با او پیدا کرده بود، در سر داشت که تروفو فیلم محبوب بانی و کلاید را کارگردانی کند. توبیانا که همه چیز را در مورد تروفو می داند تعریف می کند که هلن اسکات در یک روز آفتابی اولین پیش نویس فیلمنامه ای را دریافت می کند که داستان تعقیب و گریز مشهورترین زوج خلافکار آمریکا را روایت کرده است. او که داستان به نظرش بسیار جذاب آمده بود نامه ای به دوست و همکارش فرانسوآ تروفو می نویسد و در آن روی این نکته تاکید می کند که :”سناریو آشکارا به قطع و یقین برای تو نوشته شده.” شاید او نیز مانند ما این فکر را در سر داشته که کارگردان ژول و ژیم(1962) می تواند برای به صحنه آوردن این تعقیب وگریز بر بستر دسیسه های عاطفی عذاب آور و پرشور، کارگردان ایده آلی باشد.

 

 

هلن اسکات در حالیکه عکس المعل او را پیش بینی می کرد نامه را با این کلمات ادامه می دهد: ” اولین واکنشم این بود که برای اینکه تو کارگردانی اش کنی بیش از حد آمریکایی است، ولی تفاوت های ظریفش آنقدر مناسب استعداد شماست که باعث شد تغییر عقیده بدهم.” الئنور رایت-جونز که نسخه اول سناریو را نوشته بود نیز شیفته ی این عقیده شد، تا آنجا که درخواست کرد تا تروفو کنترل کامل هنری پروژه را در دست بگیرد.

تروفو سناریو را دریافت و از مترجمش کلودین بوشه درخواست می کند که آن را ترجمه کند. در مواجهه با اشتیاق عمومی که در اطرافش به وجود آمده، کارگردان آمادگی اش را اعلام می کند، ولی خیلی زود پا پس می کشد تا بتواند زمان بیشتری را صرف یکی دیگر از پروژه هایش کند، اقتباسی از رمان ری بردبری “فارنهایت 451” که آن را سال 1966 کارگردانی کرد. شاید چون او در این داستانِ دیوانه وار قصیده ای از آزادی و جوانی یافته بود، این پروژه را به دوستش ژان-لوک گدار محول می کند و این انتخاب را در نامه ای خطاب به الئنور رایت-جونز اینطور توجیه می کند:

به دوستم ژان-لوک گدار  اجازه دادم تا فیلمنامه را بخواند و او نیز آن را بسیار دوست داشت. او خیلی بیشتر از من فیلم ساخته چون سرعتش در تمام امور بیشتر از من است: آماده سازی، فیلم برداری، پایان بندی. نمی دانم آیا تمایل دارید که او این فیلم را کارگردانی کند یا خیر. من مجاب شده ام که او فرد بی نقصی برای این کار است. انگلیسی را روان صحبت می کند و قادر است نوعی “از نفس افتاده” ی آمریکایی را برایتان بسازد.

 

 

اگر هلن اسکات در مورد این نظریه که سینماگری به پرکاری و نامنظمی ژان-لوک گدار فیلم را کارگردانی کند، پافشاری بیشتری به خرج می داد، شاید ملاقات مناسب تری میان کارگردان یک زن یک زن است و رابرت بنتن-از دیگر فیلمنامه نویسان بانی و کلاید- و تهیه کنندگان، صورت می گرفت. زمانیکه که یکی از آنها از کارگردان فرانسوی پرسید:” می دانید فیلم باید این تابستان ساخته شود؟”، گدار –که قصد داشت فیلم را زمستان بسازد- از جایش بلند شد و پاسخ داد:”من با شما از سینما حرف می زنم و شما با من از زمان صحبت می کنید.” شخصیت آبدیده ی گدار به همین زودی آشکار شده بود، او آماده بود تا در را به روی چنین پروژه ی جاه طلبانه ای به هم بکوبد.

بانی و کلاید نهایتاً توسط آرتور پن ساخته شد و در سال 1967 روی پرده رفت. از نگاه عموم و منتقدان موفقیت عظیمی کسب کرد، کارگردان فوق العاده ی بزرگمرد کوچک(1970) ترس ها و دلهره های آمریکا را در فیلمی متبلور کرده بود که در دوره هالیوود نو”لنگر انداخته و با خشونتی کمتر دیده شده به پایان می رسید. بنابراین افسوسی بابت کارگردانی فیلم حاصل نشد و حتی اگر در رویاهای دوردست مان دوست می داشتیم که یکی از سینماگران موج نو بانی و کلاید را کارگردانی کند، تا ابد می توانیم خودمان را اینطور تسکین دهیم که در پس همه  ی اینها گدار-که محرمانه به دوستش تروفو گفته بود که از میان تمام سناریوهایی که طی پنج سال اخیر به او پیشنهاد شده بود، بانی و کلاید با فاصله زیاد بهترین آنها بوده است- نمونه ای از این زوج افسانه ای را در از نفس افتاده (1960) و پیرو دیوانه (1965) کارگردانی کرده است.

 

این مقاله نوشته Esteban Jimenez و برگرفته از سایت: www.troiscouleurs.fr   به تاریخ :16 مارس 2020 است

[1] -UniFrance: سازمانی که عهده دار تبلیغات فیلم های فرانسوی در خارج از فرانسه است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید