درامانقد-سینما: احتمالاً کنار آمدن با این مسئله که انسان موجودی را خلق کند، لوازم رشد آن را فراهم کند، پرورش و آموزش دهد، اما چیزی در او باشد که نشناسد و هیچوقت نتواند درک کند، باید بسیار دشوار باشد. پدری تجربه ای است شبیه به همین خلق کردن، رشد و پرورش دادن. این مسئله سخت و دردناک­ تر می شود وقتی پدری تمام تلاش خود را بکند که با فرزندش دوست باشد، با او بازی کند، عشق اش را به او با زیباترین شکل بیان کند، با او راز بسازد، بنوشد، بکشد و از شیره استعداد خود در جان فرزندش بچکاند اما سرانجام پرورده خودش را به جا نیاورد و از او دور بماند. «پسر زیبا» ساخته فلیکس فن گرونینگن درباره چنین تجربه ای است. تجربه عشقی که در ناب ترین سطح قرار دارد، تجربه پدری، اما هر چه پیش می رود به درک و شناخت نمی رسد و تبدیل به تجربه دردناک از دست دادن می شود، هر چند که از دست دادن هم ناممکن است؛ مگر چیزی که بخشی از وجود آدمی می شود از دست می رود؟ هرگز. و این تنها دردی است که می ماند، تمام نمی شود تا زمانی که خود فرد تمام شود.

دیوید با بازی استیو کارل در «پسر زیبا» یک پدر کامل است، یک دوست همیشگی، کسی که به گفته خودش تمام کلمه های جهان روی عشق او را به پسر زیبا و با استعدادش توصیف نمی کند. کسی که بیشتر از همه چیز پسرش را دوست دارد، کسی که خود را با لذت و به تمامه وقف پسرش می کند، او را از عشق سرشار می کند، با او دوست می شود و دوست می ماند، ادامه استعداد خود را در نوشتن در او به کمال می بیند، با او می نوشد، می کشد اما ناگهان می بیند این موجود را نمی شناسد، هیولایی که در درون اش رشد می کند را به جا نمی آورد و خود را در موقعیت از دست دادن پیدا می کند.

فیلم از جایی شروع می شود که دیوید پیش مشاور می رود و می گوید «پسرم به شیشه معتاد است، چه بلایی سرش می آید؟ من چه کاری می توانم برای او بکنم؟» او می خواهد این هیولای درون، آن چیزی که هیچگاه رشدش را در فرزندش ندیده را ببیند. در یکی از بسیار سکانس های تکان دهنده فیلم، دیوید خود سعی می کند مواد را آزمایش کند، سعی می کند بفهمد پسرش چه چیزی را تجربه می کند که او از آن آگاه نیست، هر چند که خود در جوانی تجربیاتی داشته، اما نه… او هیچگاه نمی تواند این حفره را شناسایی و پر کند، چرا که این تنها یک حفره سیاه است، حفره ای سیاه و خالی که با هر چیزی که نیست پر می شود و حتی نیکولاس با وجود یک پدر و مادر فوق العاده، یک زندگی خوب و یک استعداد درخشان سرشار از نداشته ها است، درست به مانند هر انسان دیگری. دیوید نه توان شناسایی این حفره را دارد و نه توان پر کردن آن را. او تنها در قلمرو داشته های نیکولاس قرار دارد و نه در ساحتی تهی که یا با معنا و درک شهودی زندگی پر می شود و یا هیچگاه پر نمی شود. فیلم در پایان به شعری از بوکفسکی بر می گردد شعری که درباره رهایی از این اعتیاد است و پر شدن از مشاهده و هم نشینی با زندگی آنطور که هست. «پسر زیبا» در توضیح این حقیقت است که اگر این معنا رخ ندهد برای پر کردن آن حفره، انسان با انواع اعتیادها از اعتیادهای ملموس تا آنهایی که هیچ کس اعتیاد اش نمی بیند اما از هر مخدری تخدیر آورتر است خود را خفه می کند.

فلیکس فن گرونینگن فیلمساز غریبی است، از آن­هایی که انسان را در روند ساخت اثر به اعماق می برد، او موقعیت و بحران را بجای پیش برد در بیرون، در درون و روان آدمها پیش می برد و به اوج می رساند. همین کار را در اثر دیگرش «فروپاشی حلقه شکسته» نیز به زیبایی به ثمر رساند (مطلب مربوط به «فروپاشی حلقه شکسته» در سایت درامانقد را اینجا بخوانید) در «پسر زیبا» او به عمق رابطه پدر و پسر، به عمق مسئله اعتیاد و میل به مواد و به عمق از دست دادن و سلوک ترک می رود، هر کدام را به شکلی جدی و اساسی پی می گیرد و صرفاً جهت احساسات گرایی متظاهرانه و یا باج دادن به تماشاگر از جدیت در نمایش مسائلی که در فیلم پی می گیرد و ورود به وجوه وجودی آنها پا پس نمی کشد.

«پسر زیبا» با مجموعه ای از بازیگران و بازی های به یاد ماندنی ساخته شده اما در این میان یک استیو کارل درخشان دارد که از لحظه لحظه بازی و پردازشی که نسبت به شخصیت دیوید شف انجام داده مجسمه اسکار می ریزد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید