درامانقد-سینما: کارگردان اسپانیایی فیلم جدیدش را همزمان با اکران عمومی، 17 مه 2019 در فستیوال کن نمایش داد. برای ششمین حضورش در بخش رسمی مسابقه فستیوال کن، پدرو آلمادوار، رنج و افتخار  را روی پرده برد. فیلمی جامع و آشکارا اتوبیگرافیک با بازی آنتونیو باندراس و پنلوپه کروز. نشریه پرومیر[2] در ملاقاتی با کارگردان با او حرف بزن[3] و بازگشت[4] ، با او درباره ی علاقه ی بی قید و شرطش به زیبایی و سینما گفتگو می کند.

 

پرومیر: در رنج و افتخار پرسناژ باندراس هرویین را امتحان می کند…

آلمادوار: می خواهم تاکید کنم که از این ماده ی مخدر، حتی فقط برای تبلیغات هم، دفاع نمی کنم. از طرف دیگر خودم هرگز از آن استفاده نکرده ام. هرویین همان نقش اکسیر در تراژدی های شکسپیر را بازی می کند. در رویای یک شب نیمه تابستان پرسناژ ها بعد از خوردن زهر، رفتارهای تاثربرانگیز خود را دیده و در قلمروهایی که تا اینجا غیرقابل دسترس هستند رخنه می کنند. در مورد سالوادور مصرف هرویین دقیقاً ابزاری است تا خودش را در شرایط خاصی قرار دهد، حالتی سست که در آن می تواند حضوری تاریک را برای عوالمی درخشان تر، رها کند. دو زمانمندی با یکدیگر رودررو می شوند، یا بیشتر به هم پاسخ می دهند، زیرا می توانیم تصور کنیم که با سفر به گذشته خود که لحظات کلیدی هستی اش را به یادش می آورد، تحمل حال برایش امکان پذیر می شود.

پرومیر: در فلش بک، خاطرات در تمام لحظات فیلم ،همانند سینمای تان حضور دارند. آنها همیشه این کارکرد رهایی بخش را دارند؟

آلمادوار: ناخودآگاه می گویم که بله، چراکه کارکرد خاطره در فیلم درام برای ادای موضوعات و درنتیجه بازگرداندن برخی پرسناژها به مسیر درست است. گذشته از این، درونگری حتی اگر نتواند عملکرد درستی داشته باشد، باید به هرکسی اجازه دهد تا وجدانش را تسکین دهد. چیزی که قطعی است این است که سالوادور برای تحمل این زندگی که ناگهان به نظرش بی روح و بی فایده آمده، به این خاطرات نیاز دارد. فیلمسازی به او اجازه می دهد تا با داستان واقعی خودش مواجه شود. اگر او نتواند حرفه اش را انجام دهد، قوه ی تخیلش باید بتواند به شیوه ی دیگر به کارکرد خود ادامه دهد.

پرومیر: آیا در بطن فیلم خودتان را جستجو می کنید؟

آلمادوار: هر آنچه که سالوادور می گوید برای من هم ارزش دارد! این یک اعتراف تماماً مطالبه گر است. به همان روشی که حافظه ما به دنبال کمال مطلوب بوده و برخی چیزها را تصحیح می کند، این فیلم از طریق این شخصیت به من اجازه نوعی نتیجه گیری را می دهد. اما آن چیزی را که ساختار فانتزی یا اتوبیوگرافی است بیان نخواهم کرد.

پرومیر: فلش بک ها هرگز با روایت تلاقی نمی کنند اما برعکس به نظر می رسد که به آن پیچیده می شود…

آلمادوار: سالوادور زمانش را با گریز از اکنون می گذراند. این حال فعلی اوست. او همه کار می کند تا در گذشته اش غرق شود. گذشته ای که از طرفی بسیار دقیق است. ما در داستانی نیستیم که آگاهی و ناآگاهی یک پرسناژ با هم تلاقی کنند. در درون او همه چیز منطقی و از قبل طراحی شده است. همه چیز باید سیال باشد تا خطی بودن کل شکسته نشود. انخاب من ساختن فیلمی آرام و طبیعی بود. اتفاقات مانند آب رودخانه جاری می شوند. اگر خوب نگاه کنید، زمانیکه سالوادور گذشته اش را به یاد می آورد، دراز کشیده و استراحت می کند، روح او کاملاً آزاد است. از اینجا به بعد اوهامش بدون اینکه برای تماشاگر عجیب به نظر برسد، می توانند اطراف او پرسه بزنند. به همین دلیل رنج و افتخار فیلمی بسیار واقع گراست.

پرومیر: خاطرات با گذر زمان تبدیل به هسته ی مرکزی و به نوعی تحمیلی سینمای شما شده اند،  آیا شما فردی  خاطره باز هستید؟

آلمادوار: مانند بسیاری از اسپانیایی های هم نسلم. سالوادور پرسناژی است که با فرهنگ دهه 80 ساخته شده است. دوره ای که جوانی او را نشانه دار کرده است( فرانکو 1975 مرد، و این به تدریج پایان دوران دیکتاتوری و آغاز مسیر دموکراسی در اسپانیا بود). آن سالها به آزادی کلان جنسی، هنری،سیاسی… متصل شده است، انفجاری حقیقی. نیازی به توضیح آن نیست، تماشاگر اسپانیایی با دیدن مردی به این سن، به شکلی اجتناب ناپذیر می داند که او متعلق به چه دوره ای است. دوست دارم فکر کنم که سالوادور برای اولین بار در زندگی اش خود را اینچنین محکم به گذشته اش آویخته است. تا اینجا زندگی بسیار فعالی داشت که مانع می شد تا شرایط را تجزیه و تحلیل کند. او بی وقفه به فکر ساخت فیلم بعدی اش بود. حالا در وضعیت منفعلی است که مضطربش می کند. در مقابل خلاء قرار گرفته است.

پرومیر: و مانند اغلب اوقات در سینمای شما، نقش مادرانه است که که به این موضوعات برمان می گرداند…

آلمادوار: در فرهنگ اسپانیا مادر مرکز خانواده است، بخصوص در آموزش و تربیت فرزندان. تمام افراد هم سن و سال من که عموماً فرزندان خانواده های متوسط بوده اند، توسط مادرشان بزرگ شده اند. پدر می بایست برای گذران زندگی خانواده اش فقط کار می کرد. در رنج و افتخار مادر داوطلبانه آرمان گراست. او از نگاه یک کودک دیده می شود. سالوادور دوران بعد از جنگ را به یاد می آورد که بسیاری از خانواده های بدبخت محل زندگی شان را در جستجوی کار ترک کردند. این همان اتفاقی بود که باعث شد والدین اش در آن آپارتمان واقع در زیرزمین ساکن شوند، ایده ای بسیار غم انگیز. البته نه مطلقاً. او از این سرداب قلمروی فوق العاده ای می سازد که مادرش در آن فرمانروایی می کند. برای او این آرمان گرایی کاوش برای رستگاری شخصیتی بزرگسال را بیان می کند. او برای تسکین و پذیرفتن غم زمان حال نیاز به حمایت از زیبایی مفروض گذشته اش دارد. این کاوش دائمی مبنای کارم برای ساخت این فیلم بود.

پرومیر: نقش مادر به عهده ی دو بازیگر است، پنه لوپه کروز و ژولیتا سرانو، دو تصویر بسیار متفاوت، مانند دو چهره از یک پرسناژ. یکی شان درخشان و در تصرف کامل جوانی اش، دیگری تاریک و نزدیک به مرگ. آیا این یادآوری نظم حقیقی است؟

آمادوار: در زندگی سالوادور همه چیز حقیقی است، چراکه همه چیز با شدت در ذهن او وجود دارد. دروغی وجود ندارد. پنلوپه کروز زیبا و خنده رو است. تجسم تمناست. سالوادور 9 ساله است و با دیدن کارگر جوانی که کارهای خانه شان را انجام می دهد، اولین هیجان جنسی اش را تجربه می کند. برعکس، پرسناژی که ژولیتا سرانو آن را بازی می کند، تجسم مرگ است. برای سالوادور مرگ مادرش به وجود آورنده ی نوعی شکستگی خواهد بود، زخم و آسیبی که او را مجبور می کند تا با پایان خود روبرو شود. این مامان او را از هیچ چیز حفظ نکرده است. اما رابطه شان بسیار مهربان و دوستانه باقی می ماند. ایده ی انتخاب دو بازیگری که برایم بسیار عزیز و مکمل های سینمای من هستند، به من اجازه می دهد تا این رابطه ی بسیار درونی با داستان خودم را شدت بخشم.

پرومیر: ایده آل سازی پرسوناژ زیبایی خاطرات را توجیه می کند. با وجود این حتی وقتی به نظر می رسد زمان حال کدر شده است، شما بی وقفه به دنبال نوعی هماهنگی بصری هستید…

آلمادوار: من دوست دارم که همه چیز زیبا باشد: اشیاء، موجودات زنده، رنگ ها، من یک باروک هستم. عشق بی قید و شرطم  نسبت به سینمای هالیوود سال های 50 و 60 تمام زیبایی شناسی من را هدایت می کند. رنگ های فیلم های تکنی کالر تند بود و مانند آتش بازی بصری. همچنین در مورد بازیگران زن و مردَم، دوست دارم که خوشایند و قابل قبول دیده شوند مگر اینکه سناریو این موضوع را توجیه نکند. ایده آل سازی دو جنبه دارد، فقط بصری نیست بلکه بخصوص دراماتیک نیز هست.

پرومیر: آنتونیو باندراس به لحاظ تجسمی یک رویای دوگانه را به تصویر می کشد؟

آلمادوار: او نیز، تکمیل کننده اثر و زندگی من است، چراکه ما دوستان حقیقی هستیم. وقتی نقش سالوادور را به او پیشنهاد کردم، از او پنهان نکردم که این نقش بازتاب خود من بوده است. از طرف دیگر به او گفتم: ” اگر برای پروراندن پرسناژ می خواهی از من الهام بگیری تردید نکن، سرزنشت نمی کنم.” بلافاصله رد کرد. حق با اوست، کاریکاتور می تواند چیزها را بی تناسب و مضحک نشان دهد.. آنتونیو شخصیت های مختلف قهرمان را در فیلم های من محقق کرده است، که اغلب پرسناژهای مشوش و از هم پاشیده بوده اند. در این فیلم حتی اگر مورد هجوم برخی هراس ها قرار گرفته باشد، به هر حال آرام تر است.

پرومیر: موضوع اعتیاد در رنج و افتخار بسیار مطرح شده است. از طرفی آنجا که سالوادور شیفتگی اش را نسبت به سینما و شکست احساسی دردآورش را مطرح می کند، عنوان متنش نیز هست. آیا شما خودتان شخص وابسته ای هستید؟

آلمادوار: اگر اعتیاد به این معناست که “بدون چیزی یا کسی نتوانیم زندگی عادی مان را ادامه دهیم” ، پس من به سینما اعتیاد دارم. من تجربیات سختی را گذرانده ام و این فیلم ها بودند که اجازه ی ادامه ی زندگی را به من دادند. این یک وابستگی خودخواسته است که کاملاً مشتاق آن هستم، بر خلاف قنادی ها که لذتی آنی را برایم فراهم می کنند که به سختی سعی می کنم خودم را از آن خلاص کنم… می بایست که این اعتیاد را با چیز دیگری جایگزین کنم، چراکه نمی توانیم جایی را خالی در زندگی مان باقی بگذاریم.

پرومیر: آثار دیگران با بسیاری نقل قول یا چکیده، فیلم های شما را دستکاری کرده اند. در رنج و افتخار چندین بارشاهد نقل قول های ناتالی وود و وارن بیتی در شکوه علفزار(1961) هستیم. کارکرد این ارجاعات چیست؟

آلمادوار: نقشی بسیار فعال. نقل قول ها از ابتدا بخشی از سناریو هستند. این چیزی به جز ادای احترام نیست. این وام گیری ها باید حامل مساله ای جمعی باشد، به درام نفوذ کرده، به جریان اجازه پیش رفتن یا گفتگو با پرسناژها را بدهد. برایتان مثالی روشن می زنم. در زنان در آستانه ی فروپاشی عصبی[5]، پِپا که نقش او را کارمن مورا بازی می کند،کمدینی است که دوبله ی اسپانیایی فیلم جانی گیتارِ نیکلاس ری را انجام می دهد. او صداپیشه ی جوآن کرافورد است. سکانس مورد بحث همان است که قهرمان زن این وسترن در مقابل جانی گیتار با بازی استرلینگ هایدن قرار می گیرد. به این ترتیب یکی از زیباترین دیالوگ های عاشقانه ی تاریخ سینما آغاز می شود. از طرفی معشوق پِپا دقیقاً به تازگی او را ترک کرده است. در حالت عادی همین معشوق می بایست این سکانس فوق العاده را همراه با او دوبله می کرد ولی ترجیح داد صداگذاری را جداگانه انجام دهد. به این ترتیب پِپا مجبور می شود گفته های این مرد را با هدفون گوش داده و به او پاسخ بدهد. این برای او شکنجه است، می داند آخرین بار است که جملات عاشقانه ی او را می شنود. حقیقتاً رنج آور است. من با تصرف کردن جانی گیتار به شیوه ی جالب توجهی توانستم تنهایی پرسناژم را بیان کنم.

پرومیر: این روش کاری است که ده سال پیش در آغوش های گسسته[6] به کار گرفتید، ولی این بار شما هستید که فیلمی درون فیلم دیگر می سازید…

آلمادوار: درست است. معشوق پرسناژی که نقش او را پنلوپه کروز بازی می کند با دیدن نمونه فیلم هایی که او در حال ساختن شان است متوجه می شود که زن با کارگردان به او خیانت کرده است. زن به سالن می آید و پشت معشوقش که روی کاناپه نشسته می ایستد، نسخه ی زنده دوبله را انجام داده و همه چیز را اعتراف می کند. حق با شماست، تا حدودی همان شکل است.

پرومیر: و در مورد شکوه علفزار الیا کازان؟

آلمادوار: من کودکی را ابتدای سال های 60 کشف کردم. در دهکده کوچکی در روستا زندگی می کردم و این فیلم من را بسیار تحت تاثیر قرار داد. خودش را با انعکاس واقعیت داخل کرد بخصوص برای ذهنیت بسیار محافظه کار افرادی که دور و بر من بودند.  همه یکدیگر را زیر نظر داشتند. کسانی که از چیزی که به شکل عام یا کلی پذیرفته شده بود فاصله گرفته بودند، خودشان را طرد شده می یافتند. با دیدن فیلم شکوه علفزار وزنه بودن آموزش و پروش و سرکوب کردن تمایلات جنسی برایم کاملاً روشن شد. 12 ساله بودم و این حس به هر حال برایم بسیار قوی بود. فکر می کردم با ناتالی وو یکی شده ام، به نوعی انگار قربانی او بودم. همچنین این فیلم برایم یادآور شب های سینما رفتن نوجوانی ام در فضای باز و پرده ی بسیار بزرگ سفید رنگ است. ما بچه ها پشت پرده دستشویی می کردیم. برای من سینما  همیشه همان بوی ادرار مخلوط شده با یاس را می دهد. تابستان بود و هوا گرم. همین توضیح می دهد که چرا در فیلم هایم به رابطه ی فیزیولوزیک می پردازم.

پرومیر: در رنج و افتخار سالوادور آماده ی دیدار دوباره ی سبُر[7] می شود، فیلمی که قبلاً ساخته و رابطه ی سختی با آن داشته است. آیا شما نیز از فیلمی خشمگین هستید؟

آلمادوار: بله ولی به شما نمی گویم کدام فیلم.  برایتان تصریح می کنم که من فیلم هایم را دوباره نمی بینم و ترجیح می دهم که طعم ساخته ام را در درونم نگاه دارم.(مکث کوتاهی می کند). خوب، یکی شان را به شما می گویم، اینقدر هم مهم نیست. منظورم تربیت بد[8] ساخت این فیلم تجربه وحشتناکی بود. چندین بار می بایست متوقفش می کردیم. با برادرم که تهیه کننده فیلم بود، مطمئن بودیم که همه چیز شکست می خورد. حتی با اینکه از نظر عموم و منتقدان فیلم خوبی بود ولی این تجربه من را نابود کرد. بعد از این برای اولین بار پیش روانکاو رفته و مصرف داروهای ضد اضطراب را شروع کردم. تا پانزده سال دیگر نمی خواستم بشنوم که از آن حرفی بزنند تا آن روزی که سینماتک اسپانیا از من خواست که فیلم را معرفی کنم. دوباره دیدمش و متعجب بودم که هیچ اثری از مشکلاتی که ما در زمان ساختش داشتیم در فیلم دیده نمی شود. حتی از چیزی که در ذهنم داشتم خیلی بهتر بود. با گذر زمان نگاهم تغییر کرد. یک فیلم مانند یک شخص یا دوره ای از زندگی است، هرگز منجمد و از کار افتاده نمی شود.

پرومیر: و ساخت رنج و افتخار چطور گذشت؟

آلمادوار: آنقدر ساده که باورکردنی نیست، با حالی خوش و بدون هیچ اشکالی. البته قطعاً این حرف به این معنا نیست که حتماً فیلم خوبی است.

 

مترجم:شهرزاد سلحشور

این مطلب پیش تر در ماهنامه «هنر و تجربه» نیز منتشر شده است.

 برگرفته از سایت: http://www.premiere.fr 17 مه 2019

به قلم: توما بوره( Thomas Baurez ) منتقد و روزنامه نگار سینمایی، سردبیر سایت سینمایی پرومیر و روزنامه نگار رسمی فرانس-انتر

 

 

[1] – Douleur et Gloire

[2] – Première

[3] – Parler avec elle

[4] – Volver

[5] – Les femmes au bord de la crise de nerfs

[6]  – Étreintes brisées

[7]  – Sabor

[8]  – La Mauvaise Éducatuin

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید