درامانقد-سینما: «رضا» ساخته علیرضا معتمدی فیلمی فردگراست. فیلمی که روند داستانی آن چیزی جز جذاب شدن یک شخصیت تنها و پیگیری لحظات زندگی او نیست. از قضا هر چه این زندگی کمتر دارای کنش و کشمکش باشد این فردگرایی بیشتر می شود و نزدیک شدن تماشاگر به شخصیت نیز در راستای عمیق تر و واقعی تری رخ می دهد. رضا در فیلم «رضا» در لابلای لحظات مهم و بی اهمیت زندگی روزمره خود ساخته می شود. مردی در موقعیت سرگردانی عاطفی مشغول نوشتن یک داستان و پرسه زدن در شهر خود، اصفهان است. رضا و همسرش فاطی در نهایت مهر به یکدیگر، طلاق می گیرند اما در واقع هیچگاه این جدایی اتفاق نمی افتد، آنها همچنان در میان زندگی یکدیگر قرار دارند یا به بیانی دقیق­تر فاطی در میان زندگی رضا باقی مانده چه به لحاظ بیرونی و چه در ساحت درونی و عاطفی؛ هنوز قسمت اصلی زندگی رضا این وابستگی عاطفی است.

فیلم در اکثر مواقع از موضوع سازی برای سکانس های خود پرهیز می کند، برای همین  اغلب گفته ها و لحظات، عادی و بی اهمیت به نظر می رسند. اما در میان همین لحظه ها، گفت و گوها و پرسه زنی های در ظاهر بی اهمیت و حتی بی موضوع، رضا به مثابه یک معما جالب تر می شود و همین اهمیت پیدا کردن رضا با ویژگی های جاری و روان اوست که برای فیلم فضاسازی می کند و جهان اثر را خلق می کند.

در یک ساحت فیلم زندگی روزمره و پرسه زنی های اغلب خالی از هدف رضا را نشان می دهد و در ساحت دیگر به طور موازی زندگی ذهنی او که تبلور آن در داستانی است که در طول فیلم مشغول نوشتن آن است تعقیب می شود، نکته اساسی در این میان مواجهه رضا با زنان و شهر است که به نوعی در داستانی که می نویسد نیز متبلور است. زن و شهر عناصری هستند که گویی زندگی ذهنی و عینی رضا را به هم متصل می کنند. رضا برای شروعی دوباره و برای رستن از فاطی چاره ای جز مواجهه با زنانی تازه ندارد، اما همواره گذشته، یعنی فاطی است که بر عواطف و اولویت های زندگی او حکومت می کند؛ درست مثل اصفهان که تاریخ بر اکنون آن به شکلی تغزلی و زیبا حکومت می کند. رضا در یک شرکت معماری کار می کند، شرکتی که کارش بازسازی بناهای قدیمی است و بدیهی است که این مجموعه در کنار هم مفهوم و موضوع کلی فیلم را می سازد. اما این موضوع چون در قالب روایتی پراکنده و نزدیک تر به روزمرگی کاراکتر شکل می گیرد به هیچ وجه فیلم را از سایه سادگی و اتکای به لحظات خرد و فضاسازی مطبوع در آن لحظات خرد، خارج نمی کند و همین روح کلی است که به دیدن «رضا» تجربه ای ویژه و لذت بخش می بخشد.

همانطور که در ابتدا اشاره شد فیلم یک هویت فردمحور دارد که متکی بر تنهایی و خلوت است. همین هویت، راهنمای ریتم و میزان داستان پردازی در آن است. هیچ چیز گویی مهمتر از تعقیب فردیت و تنهایی رضا نیست و هر چیز دیگری بهانه ای برای نمایش این نکته است. در ابتدا با وجود طلاق به نظر می رسد رضا خوشحال است، محبوب دیگران است، راحت ارتباط برقرار می کند و به سادگی می تواند آدمها را به دوست داشتن خود وادار کند، اما در انتها آنچه می بینیم تنهایی و انزوای شدید رضاست که حتی به یک سوم پایانی فیلم یک فضای وهم گونه می بخشد که تماشاگر را حتی نسبت به واقعی یا ذهنی بودن پلان ها مشکوک می کند. این شک به لحن و فرم فیلم با آن قاب­های زیبا و سکون دوربین بعدی رازآلود داده است.

اما این فیلم در نهایت به سیاق مورد انتظار فیلم های شخصیت محور و فردگرا فاقد تحول است. یعنی زمانی که فیلم به اتمام می رسد شخصیت در نقطه تازه ای نسبت به شروع فیلم نیست، درک ما از واقعیت زندگی او و ابعاد متناقض فردی اش بیشتر می شود، در قضاوت و عواطف ما دگرگونی های کوچکی به وجود می آید، اما این به سبب تحولات رضا نیست، بلکه تنها به سبب دیدن بیشتر اوست. «رضا» همانطور که در طراحی صحنه و کارکرد نور و قاب بندی ها هم آشکار است فیلم دیدن است. شخصیت هم در فیلم با وجود گفته های زیاد،بیشتر آدمی است برای دیدن تا شنیدن. آدمی که بیشتر از ذهنیت و تحولات درونی، پرسه زنی های بی اهمیت و دیده های پراکنده اش مهم است.

 

این مطلب در شماره اردیبهشت ماهنامه «هنر و تجربه» نیز به چاپ رسیده است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید