درامانقد-سینما:آنچه در ادامه می خوانید بخش سوم از مقاله «جاسوس ها و کلّاش ها»  نوشته پژوهشگر و منتقد شهیر سینما پیتر وولن است که به فیلم «مرد سوم» ساخته کرول رید می پردازد. بخش نخست مقاله را می توانید با کلیک روی اینجا و بخش دوم را با کلیک روی اینجا بخوانید.

علاوه بر همه اینها، همچنین می توان اثبات کرد که خود فرآیند ساخت فیلم مرد سوم نیز پیوندی ناگسستنی با دنیای جاسوسی دارد. برای مثال با رجوع به توضیحاتی که خود گرین از روند وقایع مربوط به ساخت فیلم ارائه داده است بارها قویاً اظهار شده است که سرهنگ چارلز بیوکلرک یعنی کسی که در وین به عنوان افسر سازمان اطلاعات بریتانیا مشغول به خدمت بود اطلاعاتی را در باب قاچاق پنی سیلین و نیز پلیس فاضلاب به گرین داد که گرین متعاقباً از آنها در فیلمنامه ای که می نوشت استفاده کرد. بیوکلرک، واقعاً هم ممکن است برای گرین مفید بوده باشد به ویژه به این خاطر که خود گرین نیز کاملاً با فعالیت های اقتصادی غیرقانونی سازمان اطلاعات ارتباط داشت، البته اگر بتوان اساساً در این مورد چنین واژه ای[واژه فعالیت های اقتصادی غیرقانونی] را به کار برد. با این حال اما، گرین منبع اطلاعاتی دیگری داشت. این امر را نورمن شری طی زندگینامه متعارفی که در باب زندگی گرین می نویسد، ذکر می کند:

«الیزابت مونتاگو دختر لُرد مونتاگو [ضمناً بیکلرک بعدها دوک سنت آلبان شد] در فرودگاه به ملاقات گرین آمد. الیزابت مونتاگو برای کوردا کار می کرد و وظیفه اش این بود که مواظب گرین باشد و اطمینان حاصل کند که گرین هر چه را که نیاز دارد در اختیارش هست. او گرین را به یکی از دوستانش که خبرنگار تایمز لندن بود و اکنون به پیتر اسمولت شهرت دارد(نام اصلی او هانس پیتر اسمولکا بود) معرفی کرد. پیتر اسمولت در باب شرایط و آشفتگی هایی که در اثر اشغال وین توسط چهار نیروی متفق به وجود آمده بود آدم بی نهایت مطلعی بود.»

مطابق با آنچه شری اظهار می داردف اسمولکا[یا همان اسمولت] «بسیار بیش از افسر جوان سازمان اطلاعات [یعنی بیوکلرک] در باب فعالیت های اقتصادی کثیفی که آنوقت ها در وین در جریان بود اطلاعات داشت.» طی سفری که گرین به منظور شناسایی وین انجام داد، چندین شب را با اسمولکا گذراند و «یکبار که از آن بخش از وین که تحت حاکمیت روس ها بود [بخشی که در عین حال محل فعالیت هری لایم نیز بود] بازدید به عمل می آورد توانست با پیشخدمت پیر و بازنشسته ای ملاقات کند که برای مادرش کار کرده بود.» شری به نقل از الیزابت مونتاگو اظهار می دارد که اسمولکا همچنین برخی از داستان های منتشر نشده خود را به گرین نشان داد؛ یکی از این داستان ها حاوی اطلاعاتی بود در باب آب بستن به پنی سیلین که آشکارا در فیلم مرد سوم، نشان داده می شود.

با این حال اما، با کاوش بیشتر آشکار می شود که اسمولکا صفات خاص تری داشته که قاعدتاً گرین را که در امور مربوط به جاسوسی خبره بوده، مفتون خود کرده است. اسمولکا دوست نزدیک  و یارغار دوست صمیمی گرین یعنی کیم فیلبی بود. فیلبی طی زمانی که در اوایل سال 1934 در وین بود به کمونیسم گرویده بود( این البته به زمانی قبل از زمان درخشش زودگذرفیلبی در سازمان اطلاعات بریتانیا مربوط می شود، یعنی قبل از دورانی که گرین آنطور مشتاقانه از آن سخن می گفت). این زمان زمانی بود که در وین نبردی در گرفته بود؛ یعنی زمانی که نیروهای شبه نظامی و مسلّح شوتس بوند، تحریک شده بودند تا طی تلاشی که به قدر کافی مهیای آن نبودند رژیم اتریشی فاشیستی صدراعظم دلفوس را براندازند. پس از نبردی سنگین، رژیم فاشیستی، پروژه های خانه سازی طبقه کارگر را به توپ بست؛ طبقه کارگر ، منبع حمایت سیاسی سوسیالیست ها بود. نبرد به سرعت خاتمه یافت و صدها کشته و زخمی از هر دو جبهه بر جای گذاشت. تعداد کشته های نیروی شبه نظامی شوتس بوند شاید بیش از هزار نفر بود. شهردار سوسیالیست وین، دستگیر شد و جای او را فردی محافظه کار گرفت. بسیاری از دیگر سوسیالیستها از کشور گریختند یا اگر ماندند محاکمه شدند و به زندان افتادند و در برخی موارد نیز اعدام شدند. طی همین دوران بود که کیم فیلبی در وین زندگی می کرد. او به عنوان یک چپ جوان به وین رفته بود تا با کمیته اتریشی رهایی از فاشیسم آلمانی کار کند و در بدو ورود هنوز عضو حزب به شمار نمی آمد؛ این کمیته بعدتر مبدل به سازمانی کمونیستی شد. در آنجا بود که او مأمور شد تا با لیتزی فریدمان بماند؛ لیتزی فریدمان از فعالان کمونیست بود بعدتر همسر وی شد. فیلبی بسته هایی را از وین به پراگ یا بوداپست می برد و تحویل می داد و از یک نقش گلدوزی گل ابریشم بر روی لباس اش به عنوان نوعی رمز عبور بصری استفاده می کرد. در وین بود که فیلبی تصمیم گرفت تا خود را وقف نهضت کمونیست کند و بدین ترتیب او برای اولین بار طعم فعالیت مخفیانه سیاسی را چشید. نیز، وین جایی بود که او در آن از طریق لیتزی،  با هانس پیتر اسمولکا ملاقات کرد.  اسمولکا و همسرش نیز درست مثل فیلبی و همسر جدیدش، بعد از آنکه شورش در وین با شکست مواجه شد اتریش را ترک کردند، اما خیلی زود دوباره دو زوج در لندن با یکدیگر ملاقات کردند.فیلبی و اسمولکا(که حالا دیگر از نام اسمولت استفاده می کرد) با یکدیگر، یک بنگاه کوچک خبرگزاری به راه انداختند و آن را خبرگزاری قاره ای لندن با مسئولیت محدود نام نهادند تا بدین ترتیب بتوانند اخبار اروپا را به روزنامه نگارانی که در لندن کار می کردند برسانند. اگرچه این پروژه عقیم ماند اما فیلبی همچنان رابطه نزدیک خود را با اسمولکا(اسم رمز اسمولکا در شوروی ABO بود) حفظ کرد و آنطور که شلدن اظهار می کند«[آنقدر این دو به هم نزدیک بودند] که برخی از دانشجویان دوره های تخصصی جاسوسی در شوروی  اعتقاد داشتند که هر دوشان به عنوان جاسوس برای مسکو کار می کنند»- هر چند که به نظر می رسد اسمولکا اطلاعات را نخست برای فیلبی فراهم می کرد سپس برای بورجس، اما پیوند ایشان با مسکو توسط مرکز مسکو تصریح نشده است. شواهد موجود در اسناد KGB که به تازگی منتشر شده اند نشان می دهند که اسمولکا حداقل تا سال 1939 در خدمت این سازمان بوده است؛ این سال سالی ست که اسمولکا به عنوان روزنامه نگار تایمز در لندن آغاز به کار کرد. پس از آغاز جنگ، او رئیس بخش روابط شوروی ِ وزارت اطلاعات بریتانیا شد؛ این وزارت خانه مستقیماً  توسط کابینه و از قضا زیر نظر دوست صمیمی کوردا یعنی برندان براکن اداره می شد. طی این دوره، فیلبی طبق اظهارات خودش، رو به اسمولکا می کند و به او می گوید که : گوش کن هانس! اگر در جریان شغلی که داری به اطلاعاتی برخوردی که به نظرت می تواند به من کمک کند تا بهتر برای انگلستان انجام وظیفه کنم [فیلبی می گوید که من در اینجا به اسمولکا چشمکی زدم و ادامه دادم که] پیش من بیا و دو سیگار به من تعارف کن، من یکی را بر می دارم و تو آن دیگری را نگه می داری و این نشانه ای خواهد بود حاکی از اینکه تو می خواهی مطلب مهمی را به من بگویی.» اسمولکا با این پیشنهاد موافقت می کند. به این ترتیب معامله با موفقیت به پایان می رسد. فیلبی همیشه از آنچه بعد از جنگ برای اسمولکا اتفاق افتاد اظهار بی اطلاعی می کرد- تا آنجا که ما می دانیم اسمولکا وین را به مقصد پراگ ترک کرد، در آنجا و در زمان محاکمات اسلانسکی دچار مشکلاتی جدی شد و سرانجام به وین برگشت و آنطور که می گویند در آنجا مشاور اقتصادی نخست وزیر سوسیالیست، برونو کرایسکی گردید. شلدن اطلاعات جالب دیگری را درباره رابطه اسمولکا با گرین عرضه می دارد. این اطلاعات به قرار زیر اند:

«به نظر می رسد این امر که الیزابت مونتاگو، گرین را مستقیماً نزد اسمولکا می برد[این اتفاق در جریان سفری می افتد که گرین به منظور شناسایی وین برای ساختن فیلم مرد سوم انجام می دهد] اتفاق بزرگی باشد. اسمولکا در وین تنها مردی بود که می توانست گذشته فیلبی را مو به مو بازگوید و تنها مردی هم بود که می توانست این واگویه را به زبان انگلیسی انجام دهد. هنگامی که الیزابت مونتاگو را بیشتر بشناسیم در می یابیم که طرح این دسیسه حتی پیچیده تر از این حرف هاست. او دختر دومین بارونِ مونتاگو در منطقه بیولیو در هون بود. نام الیزابت مونتاگو در تیتراژ فیلم مرد سوم تحت عنوان «مشاور اتریشی» آمده است. قبل از  این ماجراها و در طول جنگ، او برای بخش اجرایی امور سیاسی جنگ در سوئیس کار کرده بود و سرانجام به سمت یکی از دو معاون شخصیِ آلن دالس در اداره OSS او در برن، دست یافته بود[نکته اینجاست که دالس در آینده به سمت ریاست CIA دست یافت]. بعد از جنگ، کوردا او را به دلایلی که ما به خوبی می توانیم حدس شان بزنیم، به خدمت گرفت؛ اما به هر حال ظاهر قضیه این بود که الیزابت مونتاگو به عنوان مربی دیالوگ، نزد کوردا مشغول به کار شد.» آنطور که از اظهارات شلدن معلوم می شود در سال 1948 کوردا، او را فرستاد تا چند تا از شعبه های قدیمی سازمان اش را بازگشایی کند؛ این شعبه ها در طول جنگ به عنوان پوششی برای مأموران  مخفی سازمان اطلاعات بریتانیا، مورد استفاده قرار می گرفت. الیزابت مونتاگو این امر را که در طی زمانی که با کوردا کار می کرده در فعالیت های اطلاعاتی، درگیر بوده رد می کند اما به یقین می دانیم که او رابط میان دو تن از نقش آفرینان دنیای اطلاعات، یعنی گرین و اسمولکا بوده است. حلقه اتصال دیگری که این دو را به یکدیگر پیوند می داد، صد البته کیم فیلبی بود.

به عنوان آخرین مطلب درباره اسمولکا، تیبوری در کتابی که درباره کوردا نوشته است اظهار می دارد که عملاً این اسمولکا بود(تیبوری برای ارجاع دادن به اسمولکا به شأن عمومی او یعنی خبرنگارتایمز در اتریش متوسل می شود) که  در اصل ایده فیلم مرد سوم را به کوردا پیشنهاد داد؛ اسمولکا «توصیفی واضح از شهری ارائه کرد که زمانی مفتخر به پایتختی امپراتوری هاپسبورگ بود[منظور وین است] شهری که حالا میان چهار نیروی اشغالگر تقسیم شده است، شهری که بر حاشیه پرده آهنین[1] قرار گرفته است(درست مانند سال 1920 یعنی هنگامی که الکس برای نخستین بار وارد وین شد) و زمینه ای مساعد را برای شکارگری سودجویان و جاسوسان و فروشندگان بازار سیاه فراهم آورده است»

همین امر یقیناً می تواند این امر را تبیین کند که چرا گرین در همان بدو ورودش به وین، بی معطلی به سوی پیتر اسمولکا/اسمولت، هدایت شد و چرا آنقدر قدرناشناسانه شاید و علیرغم آنکه این کار خیلی بیشتر از یک شوخی بود، گرین نام اسمولکا را به راننده سرگرد کالووی داد. طبق اظهارات فیلبی، اسمولکا را نمی شد یک کمونیست به شمار آورد؛ هرچند که اسمولکا از کمونیست ها جانبداری می کرد اما آن تصمیم شخصی که اتخاذ کرد فقط خیانت به فیلبی یا بورجس یا دوستش مک لین یا آنتونی بلانتِ مورخ هنر نبود بلکه این خیانت همه کسانی را شامل می شد که برای سازمان اطلاعات بریتانیا کار می کردند و همزمان جاسوس شوروی نیز بودند. هنگامی که نویسنده روس یعنی گنریخ بورویک در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به اسناد مربوط به فیلبی در آرشیو KGB دسترسی پیدا کرد، به تفصیل با فیلبی درباره انجام پروژه ای نیز صحبت نمود و به وسیله گراهام گرین و نه هیچ کس دیگری به او پیشنهاد نوشتن کتابی را داد که در آن می شد اظهارات ثبت شده خود فیلبی را درباره شغلی که در کسوت یک جاسوس دو جانبه داشت به همراه آن موارد آرشیوی که در اسناد KGB یافت شده بود، یک جا گرد آورد. فیلبی بنا به نظر بورویک، از سوء ظنی که KGB در مرکز مسکو به او داشت در رنج بود؛ KGB می پنداشت که او در واقع یک جاسوس سه جانبه است که در اصل برای سازمان اطلاعات بریتانیا کار می کند و در عین حال وانمود می کند که جاسوسی دو جانبه است که اطلاعات سرّی را از لندن به مسکو می فرستد. اسمولکا، بنا به نظر فیلبی و آنطور که بورویک تفسیر می  کند، از آن چهره های نایاب در دنیای اطلاعات بود، مردی از دنیای جاسوسی که حاضر بود همه چیزش را ببازد، با این وجود اما او کسی بود که می شد به او اعتماد کرد و به روابط شخصی احترام می گذاشت؛ او حتی در هنگامی که دشواریها ظاهر می شدند همین طور بود.

….

[1] . منظور از Iron Curtain  مرزی بود که شوروی و اقمار اروپای شرقی اش را از کشورهای اروپای غربی جدا می کرد. م

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید