درامانقد-سینما: نویسنده نگون بختی که در دوران سیاه و تباهی شوروی سابق به هر قیمتی تلاش می کند قلمش نشکند و ایده اش بر زمین نماند. او نویسنده ای است که می خواهد بنویسد. اما چارچوب حکومت ایدئولوژیک و سرکوبگر شوروی سابق اجازه نوشتن به او نمی دهد. همین سرخوردگی و خفقان دست مایه موضوعی شد که الکسی گرمن جونیور فیلمی با عنوان دولتوف را بسازد. فیلم او بر پایه شش روز از زندگی این نویسنده روس است. دولتوف در دوران زندگی اش در شوروی سابق هیچگاه اجازه نیافت مطلبی را منتشر کند بنابراین زندگی او با شگفتی و تعجب همراه است. نویسنده ای که چیزی از او منتشر نشد اما او بعد از اینکه به همراه یک چمدان لباس در سال 1979 با خانواده‌اش از شوروی گریخت و به غرب مهاجرت کرد و توانست تا پایان عمرش در سال 1990 بیش از دوازده جلد کتاب به انگلیسی منتشر کند، به شهرتی نیز دست یافت.

با دیدن فیلم «دولتوف» گویی فیلمی خیالی و وهم برانگیز در فضای سرد و یخ زده روسی را می بینیم اما این واقعیت ماجرا نیست ما با درامی مستند رو به رو هستیم که توانسته فضای زیست سراسر تنش و تلاش دولتوف را به ما نشان دهد. فیلم را می توان بر سه پایه تحلیل کرد: در پایه نخست فیلم واقعیتی تاریخی است که تحریف و یا اغراقی در آن رخ نداده و توانسته برشی از زندگی این نویسنده روسی را منعکس کند. در پایه دوم باید به مسئولیت اجتماعی دولتوف اشاره کرد. او با جان سختی تمام از تلاش برای رسیدن به هدفش نایستاد و با حسی انسان دوستانه و فضایی تا حدودی معنوی خود را در شرایطی قرار می دهد که بتواند مطلبی را بنویسد و منتشر کند. مسئولیت اجتماعی او را باید در صحنه هایی در فیلم دید که چگونه در مهمانی ها و رفت آمدها و حضور در محافل ادبی و فرهنگی سعی می کند واقعیتها را ببیند و برای نوشتن خود را به مسیر پر تلاطم بسپارد. پایه سوم فیلم را باید در صحنه آرایی های جذاب آن دید. کارگردان با ایجاد رنگ و نوری اغوا کننده مخاطب را با فضای سرد و یخ زده روسی دوران خفقان و ایدئولوژیک همراه می کند تا جذابیتهای پیرامونی و محیطی را در بستری معنایی به خوبی درک کند.

«دولتوف» فیلمی است که مناسبات فرهنگ و قدرت را به خوبی به تصویر کشیده و هنر و فرهنگ دوران برژنف را عریان ساخته است. آشکارگی دولتوف را باید در شرایط اجتماعی دولتوف دید. او در دوراهی نویسنده بودن و یا زندگی پر از زخم و عقده یکی را انتخاب می کند. او نویسنده بودن را انتخابی جدی برای خود می بیند. شاید همین جدی بودن دولتوف باعث شده که کارگردان فیلمی جدی و پر از دیالوگ را به مخاطب نشان دهد تا فضای فیلم و کانون حوادث آن در ذهن مخاطب حک شود. فیلم بیش از آنچه جذابیت تاریخی داشته باشد جذابیت معنایی و بصری نیز یافته است. رنگ و نماهای بلند آن مخاطب را در سونوگرافی تاریخی زندگی نویسنده روسی دچار تردید نمی کند و همراه با فضای فیلم تمامی مراحل و لحظات مختلف را طی می کند. دیالوگهایی که توام با سختی و مشقت است. جایی از فیلم دولتوف دخترش را در آغوش دارد و قیمت عروسکی را می پرسد بیش از هر چیزی برای ما فضای پوچ شدگی پدری را در سیستم مخوف نشان می دهد. یا در جایی از فیلم وقتی که می بیند یکی از دوستانش به خاطر اینکه مطلبش چاپ نمی شود رگ دستش را می زند سرکوب شدگی نسلی از نویسندگان روسی را می بینیم که چگونه به کام مرگ کشیده می شوند. دولتوف بیش از هر چیزی نماد است. نماد فردی نفرین شده در سرزمینی عاری از خلاقیت و ابتکار. او نویسنده ای در جست و جوی هویت و معنای خویش است. او می خواهد به زندگی اش معنا دهد. معنایی که پپیش از این در ادبیات کلاسیک روسیه بارها دیده ایم و رنگ و بوی اندیشه کسانی چون چخوف، ناباکوف، تولستوی، داستایفسکی و را می توانیم ببینیم. گویی سرخوردگی دولتوف چیز جدیدی نیست فقط از نسلی به نسل بعدی تغییر پیدا می کند. استبداد و خشونتی که در لایه های زیرین فیلم دولتوف می بینیم بی گمان می تواند برای هر کسی که با چنین فضایی همذات پنداری می کند آشنا باشد. آشنایی با چنین فضایی چندان سخت و دشوار نیست. ناتوانی و یاس دولتوف همان موقعیت ویران شده ای است که توانسته ما را به منظومه ای از خراب آباد کمونیسم ببرد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید