درامانقد-سینما: اگرچه برخی بی آبرویی را بزرگترین مصیبت می دانند، اما لگد کوب کردن انسانیت نیز با تمام ابعادش می تواند بزرگترین مصیبت در نوع خود باشد. کسی که در تمامی ابعاد وجودی اش ساحات اخلاقی و وجدانی را زیر پا می گذارد و زندگی را به کام دیگری تلخ و ناگوار می کند زمینه های نابسامانی را در حیات خویش و دیگری رقم می زند. حال این نابسامانی می تواند در رابطه دختر و پدری باشد که یکی اسیر عشقی نافرجام و ناسنجیده شده و دیگری در گرداب حفظ آبرو همه چیز را در خود فرو می برد.

فیلم «زمانی دیگر» ساخته ناهید حسن زاده که در گروه سینمایی هنر و تجربه به نمایش در آمده است فیلمی سراسر التهاب و اعتراض به منظومه ای از حفظ آبرو و عشق نافرجام است. داستانی کهنه و نخ نما که در ادبیات اقوام و قبایل خاورمیانه بسیار و مثال زدنی است. چه دخترانی که سر در گور بردند و پدرانی سینه سپر کرده و بر طبل حفظ آبروی خود کوبیدند اما نتیجه همان شد که بود. اما در فیلم «زمانی دیگر» کارگردان سعی کرده با اندکی گذار از این داستان تکراری زمینه هایی از جدال سنت و مدرنیته و یا جدال باورهای قدیمی و رویکردهای جدید به آن بیافزاید تا شاید راه نجاتی برای آن بیابد. او با خلق فضاهای ملتهب و دیالوگهایی که می تواند زمینه های این جدال را پر رنگ کند بر واقع گرایی فیلم تمرکز کرده است. او سعی کرده فیلمی بر اساس جنس زمانه ما بسازد که گویای احوال روزگار ما باشد. صدای جیغ و حزن دختر اگرچه نشان از مظلومیت اوست اما کارگردان با تاکید بر این فضای اغراق شده مخاطب را همراه با خود می برد تا با دختر همدردی کنیم. همدردی از جنس «حق با توست».

اما سنجش مرز میان حق و باطل در سرزمینی یخ زده که معیار فقط خرافات و باورهای کهنه است بسیار سخت و دشوار است. چرا که تصویر ما از پدر در فیلم بسیار وحشتناک و دژخیم است. ما او را در قامت هیولایی می بینیم که برای نجات خود از گرداب حفظ آبرو شرایطی را فراهم می کند که تمامی شخصیتهای تاثیرگذار بر این اتفاق را باید از دم تیغ گذراند. بی رحمی و شقاوت او را در صحنه ای که قصد مرگ دختر را در لبه پرتگاهی داشته می توان به شکلی واضح و بلورین به تماشا نشست و از اوج حماقت و نادانی اش در شگفت ماند. گویی کارگردان به جای خلق تصاویر و سکانسها می خواهد ما را با خود به جهان تو در توی باورهایی که به زباله های نادانی شباهت دارند بکشاند تا شاید ما با حضور در این عالم تهی، زوال کامل انسانیت را تماشا کنیم.

از سوی دیگر «زمانی دیگر» گویی مانیفستی اخلاقی نیز هست. او ما را در چالشهای مختلفی قرار می دهد از دختری که عشقی نافرجام را از سر گذرانده و از پسری که او را رها کرده و از پدری که زندان در آمده و از پزشکی که قصد کمک به دختری بی پناه دارد و از مادری که محکوم به زجر است. تمامی اینها را می توان در منظومه اخلاقی بررسی کرد اما شاید کانون حوادث فیلم را باید در امرناممکنی دید که ممکن شد. هیولایی که قصد مرگ دخترک را کرده و دل سیاه اش به تباهی او راضی شده و سرانجام به شکل معجزه آسایی به رهایی دخترک رضایت می دهد و سر بر آستان بخشش و شفقت می گذارد. نمایی اخلاقی از فیلم اگرچه راضی کننده است اما نمی تواند ساختار آن را تحت تاثیر قرار دهد.

به هر روی، فیلم اگرچه تلخ و شوک آور است اما باید پذیرفت که شوک آن در لایه های باورهای مشمئز کننده ای است که نمی توان از آن به راحتی حتی در زندگی به اصطلاح مدرن هم رها شد. شوک فیلم به مخاطب جدی تر از آن چیزی است که می بیند. کارگردان با پرسه زدن در لا به لای مصیبتها و خرافات یک به یک همه اجزای فیلم را به اعتراف می کشد. اگرچه حرکت کارگردان آرام و بدور از تصاویر کش دار است اما باید مصالح و مضامینی را که در دست دارد را به دقت نگریست. او با همین مضامین توانسته چارچوبی از رئالیسم اجتماعی هیولایی را از جامعه ما نشان دهد که یا برای عده ای بسیار غریب و باورنکردنی است و یا آنقدر جدی است که مسخ شده دربرابر آن می ایستند. مسخ شدگی آنها نشان از دیدن جزئیات فلاکت است. کارگردان تعمدا کارناوالی از فروریزی نظام فروپاشی شده روح های سرگردانی که در حفظ آبرو همچنان اسیرند را به تصویر می کشد.

این مطلب در ماهنامه هنر و تجربه نیز منتشر شده است.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید