درامانقد-سینما: از همان ابتدا عنوان فیلم به شکل وارونه ای به بی مکانی شخصیت ها ارجاع می دهد. چند دوست پس از مدتها می خواهند به بهانه اعزام یکی از خودشان به سربازی شبی را با هم به خوشی بگذرانند اما جایی برای ماندن ندارند و تنها مأوایی که آن ها را گرد هم می آورد، ماشینی است که یکی از آنها بدون اجازه پدرش برداشته و هر لحظه بیم آن می رود که همه چیز لو برود و پدرش ماجرا را بفهمد و مجبور شود ماشین را برگرداند. یعنی همان ماشین هم مکانی موقتی و متزلزل و ناامن به نظر می رسد که نمی تواند کاراکترها را در خود پناه بدهد. پرسه زنی های مدام و بی مقصد آن ها در خیابان های شهر نیز ما به ازایی از بی ثباتی و ناپایداری وضعیت جوان هایی است که به هر کجا می روند تا دمی خوش باشند، رویدادی غیرمنتظره و تهدیدکننده از راه می رسد و جمع شان را خراب می کند و آن ها را وامی دارد تا از آن جا بروند و از این رو کل جامعه برایشان به مکانی نه برای ماندن، بلکه برای رفتن تبدیل می شود.

فیلم با صحنه ای شروع می شود که بهنام در حال ضبط آن با دوربین شخصی اش است و بعد از چند لحظه دوبین را جلوی ماشین می گذارد و خودش نیز وارد قاب می شود و در کنار دوستانش قرار می گیرد و آن بازی ساختگی برای سوار کردن مسافران را راه می اندازد تا شاید سوژه مناسبی برای فیلمش پیدا کند و این حس را به وجود می آورد که انگار قرار است جریانی بداهه وار و خودانگیخته و غیرقابل پیش بینی از وقایع را در طول فیلم شاهد باشیم و آن فیلمی که بهنام در تلاش برای ساختن آن است می تواند بر مبنای همین تصاویر پراکنده ای باشد که از خودشان می گیرد. در همان صحنه علی به بهنام می گوید که این همه سوژه در خیابان ریخته است و وقتی آن ها شروع به فیلم گرفتن از خود می کنند، به نظر می رسد که چه سوژه ای ملتهب تر و مهم تر از جوان هایی که نمی دانند با زندگی شان چه کنند و چطور در این جامعه خشن و ناعادلانه و فاسد و آلوده برای خود جایی بیابند که احساس کنند زمین زیر پایشان محکم است و هر لحظه در هراسی مدام از سقوط به سر نبرند.

معلوم نیست چرا فیلمساز این بازی تبدیل شخصیت ها به سوژه ای در برابر دوربین خود را در همان ابتدای فیلم رها می کند و عقیم و ناقص باقی می گذارد و بعد از آن هیچ تلاشی نمی کند تا موقعیتی ساختگی را توسط بهنام و بچه های دیگر به وجود آورد تا با عنصری مزاحم از خارج از قاب که به بازی شان تحمیل می شود، طرح و نقشه شان به هم بخورد و برنامه شان ناتمام بماند و با چنین رویکردی نشان دهد که چرا جوان ها در هر موقعیتی که هستند، از حس سرخوردگی و بی ثباتی و عدم اطمینان به آینده خود رنج می برند و هیچ چشم انداز امیدبخشی پیش روی خویش ندارند. در جایی از فیلم بهنام که مدام در حال فیلمبرداری از خودشان است، از راه می رسد و می بیند که یکی از بچه ها با دوربین او دارد فیلم می گیرد و با دلخوری به او می گوید که چرا دکمه رکورد را زدی؟ مگه مسخره بازی است؟ این جمله را تماشاگر می تواند خطاب به فیلمساز نیز بگوید و اعتراض کند که چرا تصاویری که ضبط کرده است، فاقد هر گونه معنا، منطق، نظم و انسجام دراماتیک است و این قطعات پراکنده از خوشگذرانی جوان ها در طول یک شب قادر نیست تا دغدغه ها، بحران ها و مسائل مربوط به آن ها را بیان کند. در واقع به نظر می رسد که کارگردان نیز مثل بهنام بارها یادش رفته است دوربین را خاموش کند و دوربین بدون اینکه کسی در جهت کنترل و هدایتش پشت آن قرار بگیرد، هر چیزی را ثبت کرده است.

یک بار پسرهای جوان که در حال خواندن آهنگی با هم هستند، سر چهار راهی می ایستند و پسر گیتاریستی را سوار می کنند و چند دقیقه ای را با هم می نوازند و می خوانند، بار دیگر مأمور پلیسی را سوار می کنند که می فهمند او نیز سرباز است و برای بازی فوتبال به سالن ورزشی می رود و لحظاتی را با هم به جوک گفتن و شنیدن می گذرانند و یا دختری را با خود همراه می کنند و با او مسابقه رو کم کنی برای پرتاب بطری به داخل سطل زباله کنار خیابان ها از داخل ماشین می گذارند. کل فیلم آمیزه ای از چنین موقعیت های جفنگ و بی معنایی است که بطور طبیعی می تواند برای چند رفیق در شبگردی و خوشگذرانی شان پیش بیاید ولی فیلم از این سطح بازیگوشی و ماجراجویی اتفاقی و بی هدف گذر نمی کند و به لایه های زیرین روابط و مناسبات فردی و اجتماعی شخصیت ها راه نمی یابد و همه چیز در حد همان وقت گذرانی بیهوده و پوچ و عبث متوقف می ماند و در این همراهی و همسفری شبانه با چهار جوان در دل ابرشهری همچون تهران با همه تناقض ها و شکاف هایش هیچ شناخت تازه و متفاوتی از آن ها و نیازها و احساسات و خواسته هایشان به دست نمی آید و فیلم نمی تواند از خوشگذرانی چند جوان علاف و آواره به تصویری تکان دهنده از فرصت های از دست رفته و زندگی های تباه شده در گوشه و کنار این شهر برسد و مجالی را برای واکاوی و تحلیل پیرامون دست و پا زدن نسل جوان در بی هویتی و بلاتکلیفی و بی هدفی به وجود آورد و ما از ورای شوخی ها و سبکسری ها و لاابالی گری هایشان، نگرانی ها و ترس ها و تردیدهای بزرگ شان را بیبینم که چطور موضوعاتی همچون قبول شدن یا نشدن در کنکور، سربازی رفتن یا نرفتن و یا ازدواج کردن و نکردن می تواند زندگی و سرنوشت و آینده هر یک از آن ها را متحول و دگرگون کند.

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید