همه آنچه باید درباره «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» ساخته مارتین مک‌دانا بدانید:

دراما نقد-سینما: فیلم جنایی، کمدی سیاه «سه بیلبورد  بیرون ابینگ، میزوری»  ساخته مارتین مک دانا را شاید بتوان یکی از پنج فیلم برتر سال 2017 نام نهاد. سومین فیلم بلند مارتین مک دانا پس از «در بروژ»، «هفت روانپریش» داستان مادری خسته و خشمگین به نام میلدرد را روایت می‌کند که پلیس در حل معمای کشته شدن دختر نوجوان او در مانده است. او سه بیلبورد فرسوده بیرون از شهر کوچکش را اجاره می‌کند تا صدای اعتراض خود را به گوش پلیس برساند.

«سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» در جشنواره‌های متعددی در سال گذشته به نمایش درآمد. برنده جایزه تماشاگران جشنواره تورنتو، برنده جایزه بهترین فیلمنامه از جشنواره ونیز و برنده چهار جایزه گلدن گلوب از جمله بهترین فیلم درام، بهترین بازیگر زن نقش نخست در رشته درام، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل و بهترین فیلمنامه شد.

فیلم که محصول مشترک بریتانیا و آمریکاست با بودجه 12 میلیون دلاری تهیه و فروش 25.4 میلیون دلاری داشت.

گفتنی است که مارتین مک دانا یکی از مشهورترین نمایشنامه نویسان ایرلندی-بریتانیایی است. که از طبقه فرودست جامعه لندن است. او توانست نخستین بار در سال 2005 با فیلم کوتاه «شش لول» برنده اسکار بهترین فیلم کوتاه شود و سپس به ساختن فیلمهای بلند روی آورد. «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» از فیلمهای ستایش شده میان منتقدان است. سایت راتن توماتوز براساس 248 نقد 93 درصد امتیاز منتقدان را مثبت ارزیابی کرد و امتیاز 8.6 از 10 را به فیلم داد. سایت متاکریتیک امتیاز فیلم را88 از 100  برپایه 50 نقد منتشر شده اعلام کرد.

سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری/ Three Billboards Outside Ebbing, Missouri

نویسنده و کارگردان:مارتین مک دانا،مدیر فیلمبرداری:بن دیویس،موسیقی:کارتر برول، تدوین:جان گرگوری، بازیگران:فرانسیس مک دورماند(میلدرد هیز)، وودی هارلسن(بیل ویلوبی)، سام راکول(دیکسن)،جان هاوکس(چارلی هیز)،پیتر دینکلیج(جیمز)،لوکاس هج(رابی هیز)، ابی کورنیش(آن ویلوبی)،کلارک پیترز(ابیکرامبی)و… محصول 2017 آمریکا و بریتانیا،115 دقیقه

مارتین مک دانا و فرانسیس مک دورماند در پشت صحنه فیلم

عدالت زنانه،قدرت مردانه

نقد: اووئن گلایبرمن(منتقد ارشد ورایتی)

«سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» سومین فیلم بلند به کارگردانی و نویسندگی مارتین مک دانا نمایشنامه نویس و فیلمساز  است که وقتی برای تلف شدن ایجاد نمی‌کند. سه بیلبورد قدیمی، آفتاب خورده، مانند دومینوهای شکسته در مه صبحگاهی در امتداد جاده‌‌ای عبوری در حومه شهر ابینگ میزوری با فاصله قرار دارند. میلدرد هیز(فرانسیس مک دورماند) با چهره‌ای خموده از شدت نومیدی و مصمم وارد دفتر تبلیغاتی  ِ مسوول  اجاره سه بیلبورد می‌شود و قرار دادی برای اجاره یکساله سه بیلبورد  با پیشنهاد پرداخت ماهیانه پنج هزار دلار تنظیم می‌کند. او سپس بیلبوردها را با رنگ قرمز نقاشی  و به سه پیام مرتبط  و با حروف بزرگ انگلیسی به رنگ مشکی مزین می‌نماید: «هنوز دستگیر نشده؟»،«چه شد رئیس  ویلوبی؟» و «تجاوز در حال مرگ».

پی می‌بریم میلدرد دخترنوجوانش «آنجلا» را هفت ماه پیش از دست داده. وقتی که دختر مورد تجاوز قرارگرفت، به قتل رسید و  سوزانده شد. پیام‌های بیلبوردها حمله‌ای به راحتی خیال نیروی پلیس محلی به ویژه رئیس آنها کلانتر ویلوبی(وودی هارلسن) برای ناکامی در پیدا کردن قاتل یا تلاش بیشتر برای حل پرونده است. وقتی ویلوبی از ماجرای بیلبوردها خبردار می‌شود، جوش می‌آورد و ظاهرا روشن است که فیلم به کجا پیش می‌رود: نبرد میان نیروی پلیس و میلدرد، شهروندی آسیب خورده که دست کم قدرت سرافکندگی جامعه و تهدید و اجبار را دردست خود می‌گیرد. وقتی میلدرد ویلوبی را متهم می‌کند که «آنقدر سرگرم آزار  و اذیت سیاهپوستها»است که بخواهد قاتل دخترش را پیدا کند، بی تردید بازتابی از پرونده ی اخیر کلانتر شهر آریزونا جو آرپایو ِ نادم است که با تب سخت گیرانه ضدمهاجرتی اش اداره پلیس را مدیریت می‌کرد و در تحقیقات از صدها جنایت جنسی علیه کودکان شکست خورد.

خیلی زود این مرزبندی‌های اخلاقی اعتراضی به موقعیتی نامشخص تبدیل می‌شود. برای مثال میلدرد دیوانه‌تر از آنی است که ما فکر می‌کردیم. وقتی سروکله ویلوبی برای مذاکره با میلدرد پیدا می‌شود، در کمال تعجب‌مان کاملا صمیمی از آرزوی خود برای پیدا کردن قاتل حرف می‌زند وحتی بیشتر، به بیماری سرطان خود اعتراف می‌کند، همه این حرف‌ها  تاثیری  برای کوتاه آمدن میلدرد بابت بیلبوردها ندارد.(فقط به چنین دیالوگی از او ختم می‌شود: بعد از اینکه مُردی این بیلبوردها  دیگه تاثیری ندارن.)

کشیشی محلی تلاش بر آرام کردن میلدرد دارد اما واکنش او شبیه دانستن کلیسا به گروه گنگستری جنایتکار«کریپس و بلاد» است.(می‌گوید:خودتان قابل مجازات اید.)  کمی بعد در مطب دندانپزشکی که دندانپزشک دوست ویلوبی است، میلدرد فرز دندانپزشکی را از دست دندانپزشک گرفته و در ناخن  دست او فرو می‌کند. در این نقطه روشن می‌شود که میلدرد صرفا نمی‌خواهد بر مجریان قانون فشار وارد کند. او دارد از آنچه یک توطئه مردانه می‌بیند، حرف می‌زند. میلدرد هشیار است، خشم آلود است، فراتر از شرم و محظور اخلاقی است. او حقیقت را بر سر قدرتمندان فریاد می‌زند. او از خوشه‌های یک انتقامجو  انرژی می‌گیرد. اما چقدر می‌تواند ادامه بدهد؟ تا کجا؟ آیا از خشم و اندوه خل و دیوانه شده؟ و فیلم دقیقا به کجا دارد می‌رود؟

همانطور که می‌اندیشید «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» حمله‌ی ویران‌کننده به راحتی خیال نیروی پلیس ،خشونت مردانه و تبعیض است، با این وجود مدیتیشنی بر همه این موارد است. «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» یک داستان جنایی با تبهکاری مشخص، پیرنگ تعلیقی با نقاط مشخص نیست که به دستگیری تبهکار منتهی خواهد شد. گو آنکه آرزوی ما برای دستگیری تبهکار را به بازی می‌گیرد. دست آخر داستانی نیست که قطعنامه ی فوری ارایه بدهد با این وجود زمانی که فیلم تمام می‌شود،احساس می‌کنید به سفری رفته بودید و مارتین مکدانا ما را از درون ضرباهنگ  و لذت‌های یک داستان سه پرده ای به شیوه ی پست مدرن و  سنتی هدایت کرده است. در فصل جوایز «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» درون  آن گرداب خشم وعذاب، بخشش و رستگاری به قوم و خویش«منچستر کنار دریا» ساخته کنت لونرگان می‌ماند، هنوز منچستر کنار دریا شاهکار رئالیسم دراماتیک است. اما «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» به پازلی احساسی و خارق العاده می‌ماند که توسط شاعری شیاد کامل می‌شود.  فیلم فراتر از یک شاهکار است، شما را تصاحب می‌کند، سنجیده است و ارزش تماشا دارد.

این شور فرانسیس مک دورماند است که فیلم را پیوند می‌دهد. او میلدرد را یک مبارز قهرمان می‌سازد اما مک دورماند هرگز  شخصیتی  را ایفا نکرده بود که خشم او را بلعیده باشد تا نقطه ای که خشم بر کاراکتر مستولی شود و نقش‌آفرینی  و شخصیت تواما همدلی برانگیز و رعب انگیز بشود.

اما این امتناع خشم آلود میلدرد از کوتاه آمدن است که شخصیت او را تعریف میکند. مک دورماند به طور خیره کننده ای بشریت پرتعارض را که زیر لایه ظاهری داستان است برجسته می‌کند. شخصیت میلدرد تاحدودی مادری تنها در شهری کوچک است که در مغازه خنزر پنزر فروشی کار می‌کند، اما سرهمی می‌پوشد سربندی خاکستری و خالخالی می بندد که شبیه یونیفورم یک سرباز است، به هر فردی در صدارس‌ خود حمله می‌کند،جست وجویی که مکدورماند هم زمان با لجبازی و نترسی، آزاردهنده و شکوهمند می‌سازدش. پسر میلدرد؛رابی (لوکاس هج،بازیگر مچنستر کنار دریا) با تواضعی محتاطانه به ما سر نخ می‌دهد که  سروکله زدن با مادرش  هرگز مفرح نیست.

مارتین مک دانا با فیلمبردار بن دیویس همکاری کرده به  لوکیشن شهر کوچک «سه بیلبورد بیرون ابینگ میزوری» فضای بزرگ بصری گرافیکی می‌بخشد. برخلاف «منچستر کنار دریا» ساخته کنت لونرگان، مارتین مک دانا مثالی است که چگونه  می‌توان نمایشنامه را از تیاتر بگیرید، اما نمی‌توانید تئاتر را از نمایشنامه حذف کنید. اینطور نیست که دیالوگ‌های مارتین مک دانا تیاتری باشد. دیالوگ‌ها تند و خودانگیخته اند. اما او «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» را براساس یک جور برخوردهای طراحی شده، موتیف‌ها و استعاره‌هایی چندلایه می‌سازد  که ویژگی یک نمایش با اجرای خوب است. ابینگ شهری کوچک است اما در فیلم مدلی از شهر کوچک است که احساس می‌شود تنها نه نفر ساکنش هستند.

هر کدام از ساکنان شهر تاثیر دارند. وودی هارلسون نقش رئیس پلیسی کله شق را بازی میکند که بیشتر از خشم اندوهگین است.  جان هاوکس در نقش همسر پیشین میلدرد غرور فراوانی دارد که بیانگر یاسی است که پنهان می‌کند. کلارک پیترز در کسوت رئیس پلیس جدید شهر  باری دیگر ثابت می‌کند بازیگر خوبی است و نقش ماموری جدی را جوری به نمایش می‌گذارد که شبیه یک داروی نیروبخش است. سام راکول رازگشا است. او در نقش دیکسون، پلیسی نژاد پرست، بچه ننه، بازنده، با ظاهری خشن نقش آفرینی سطح بالایی را ارائه می دهد. با جسارت اجازه می‌دهد صورتش سوخته و دوست نداشتنی شود، باکمک قابلیت جنون آمیزش حتی در آزاردهنده ترین موقعیت ها از تماشاگر خنده می‌گیرد و دچار تحولی می‌شود که  بازیگر به لحاظ روحی متقاعد کننده جلوه می‌دهد.

هنگام تماشای «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» می‌توانید شِمای یک فیلم انتقام‌جویانه را ببینید. اما  این شهر فرنگی از یک فیلم است که احساسات و روابط مدام تغییر می‌کنند. در مقطعی  فیلم ما را هدایت می‌کند تا به پیدا شدن قاتل باور کنیم. هم زمان اشاره میکند که کار آسانی نیست. در نهایت با نشانه هایی از عدالتی عادلانه شما را دست می‌اندازد تا باملاحظه تر رفتار کند. «سه بیلبورد بیرون ابینگ،میزوری» عمدتا نبرد جدیدی از عدالت زنانه و قدرت مردانه را برمی‌گزیند و به سبکی تقریبا اسطوره‌ای مقابل نور قرار می‌دهد و می‌پرسد:«نمی‌توانند آنها با یکدیگر کنار بیاییند؟»

ترجمه:ارغوان اشتری

منبع:ورایتی

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید